-
نیما یوشیج - نامه های عاشقانه - 1
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 18:18
... پرنده ها چطور هم جنسشان را انتخاب میکنند: بدون اینکه پدر و مادر برایشان رای بدهند!!! به جای اینکه الفاظ دیگران برای آنها عقد ببندد، قدری خودشان آواز میخوانند، آنوقت محبت و یگانگی در بین آنها این عقد را محکم میکند. شیرینی آنها به شاخه های درختها چسبیده است. خودشان با هم میخورند. مسئول خوراک دیگران نیستند. به جای...
-
التماست نمی کنم ...
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 13:48
التماست نمی کنم هرگز گمان نکن که این واژه را در وادی آوازهای من خواهی شنید تنها می نویسم بیا بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر نگاه کن ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است اگر نگاه گمانم به راه آمدنت نبود ساعتی پیش این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم حال هم به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم...
-
صبح را در آغوش گرفتم...
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 10:25
صبح را در آغوش گرفتم دست هایم خیابان نخستین تابش آفتاب شدند و معبری برای چشمان تو دهان کوه را بوسیدم لبانم چشم های تو شدند و زمزمه هایت از نو درخشیدند سرم را به روی پای شب گذاشتم و خواب هایم آیینهی شعر شد و زیبایی تو را در آن دیدند... عشق مرا به تو دیدند. "شیرکو بی کس"...
-
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد...
شنبه 16 اردیبهشتماه سال 1391 10:23
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند:...
-
خورشید در خاطره رنگ میبازد
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 14:09
خورشید در خاطره رنگ میبازد، سبزه تیرهتر میشود، باد برفی زودرس را آرام آرام میپراکند. آب یخ میبندد. آبراههای باریک ایستادهاند. این جا چیزی اتفاق نخواهد افتاد، هرگز! در آسمان خالی دشت گسترده، بادبزنی ناپیدا. شاید بهتر بود هرگز همسر تو نمیبودم خورشید در خاطره رنگ میبازد. این چیست؟ تاریکی؟...
-
خسته ام...
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 13:49
روشن است که خسته ام زیرا آدمیان در جایی باید خسته شوند از چه خسته ام، نمی دانم دانستنش به هیچ رو به کارم نیاید زیرا خستگی همان است که هست سوزش زخم همان است که هست و آن را با سببش کاری نیست آری خسته ام و به نرمی لبخند می زنم بر خستگی که فقط همین است در تن آرزویی برای خواب در روح تمنایی برای نیندیشیدن " فرناندو...
-
مرا ببخش که پنداشتم...
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 14:10
مرا ببخش که پنداشتم شادی پرواز پرستوها از شوق حضور توست آنها بهار را با تو اشتباه میگیرند آخر کوچکاند کوچکم. از: کیکاووس یاکیده از مجموعه: "بانو و آخرین کولی سایه فروش" ------------------------------------------------- پ.ن: دوست داشتم امروز با یک شعر بهاری به روز شم. روزهای آخر هفته لحظات و ساعات قشنگی...
-
چه عیدی خوبیست دوباره آمدنت
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 14:45
در انتهای زمستان و ابتدای بهار مرور میکنمت! تو را چو شاخه یک گل نه خشک ... تازه و سبز! درست در صفحهی خوب آرزوهای کتاب زندگیام دخیل میبندم خدا کند که بدانی چقدر دلتنگم خدا کند که ببینی چقدر دلگیرم در این مسیر بلند چه فرصت خوبیست دوباره رد شدنت چه عیدی خوبیست دوباره آمدنت ! از: لیلا مومن پور
-
چشمانت کارناوال آتش بازیست
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 14:44
چشمانت کارناوال آتش بازیست ! یک روز در هر سال برای تماشایش می روم و باقی روزهایم را وقف خاموش کردن آتشی می کنم که زیر پوستم شعله می کشد ! از: نزار قبانی
-
زندگی می کنم، حتی اگر...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 14:36
زندگی می کنم حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم !... چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم می سازد بگذار هر چه از دست می رود برود ...! من آن را می خواهم که به التماس آلوده نباشد، حتی "زندگی" را . "ارنستو چه گوارا"
-
از اینگونه مردن ...
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 10:14
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم خیال گونه در نسیمی کوتاه که به تردید می گذرد خواب اقاقیاها را بمیرم. می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم. در باغچه های تابستان خیس و گرم به نخستین ساعات عصر نفس اطلسی ها را پرواز گیرم. حتا اگر زنبقِ کبود کارد بر سینه ام گل دهد- می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم در آخرین فرصت گل، و...
-
تو آمدی و ساده ترین سلام را...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 11:27
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 تو آمدی و ساده ترین سلام را همراه یادگاری هایت کردی و با پاک ترین لبخند وجودم را به اسارت گرفتی. تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات بر ساحل قلبم نشاندی و زیباترین خاطرات را زنده کردی. تو آمدی و گرمی حضوری خورشید وار را بر طلوع آرزوهایم هک کردی... و...
-
دلم به بوی تو آغشته است
یکشنبه 3 اردیبهشتماه سال 1391 10:21
دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان کلمات سرگردان برمی خیزند و خواب آلوده دهان مرا میجویند تا از تــــــو سخن بگویم کجای جهان رفتهای نشان قدم هایت چون دان پرندگان همه سویی ریخته است باز نمیگردی، میدانم و شعر چون گنجشک بخارآلودی بر بام زمستانی به پاره یخی بدل خواهد شد. شعر از: استاد شمس لنگرودی
-
روز بزرگداشت سعدی
شنبه 2 اردیبهشتماه سال 1391 18:25
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش...
-
دوستت دارم، اما نمىتوانى مرا در بند کنى
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 08:45
دوستت دارم اما نمىتوانى مرا در بند کنى همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش! مرا بپذیر آنچنان که هستم . "غاده السمان" از مجموعه شعر: در بند کردن رنگین کمان/
-
من انسانم!
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 08:40
اگر به خانه من آمدی برایم مداد بیاور، مداد سیاه میخواهم روی چهرهام خط بکشم تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم! یک مداد پاک کن بده برای محو لبها نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند! یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم شخم بزنم وجودم را ... بدون اینها راحتتر به...
-
مسافر کناریام که پیاده شد...
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 13:13
مسافر کناریام که پیاده شد پنجرهای گیرم آمد باقی مسیر را گریستم ... از: لیلا کردبچه -------------------------------- دفتر عشق: قـدم زدن در پـیاده رو جـای خـالی ِ تـو را به رُخـــم مـی کـشد...! بـرای همـین همـیشه دوسـت داشـتم روی جـدولهـا راه بـروم... "منبع: نت"
-
عاشقانه ای زیبا
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 13:09
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 امروز حوالی هوای صبح، عطر رازقی ها پرکرده بود همه صحن و سرای خانه را از عطر اردیبهشت. از خیالم گذشت دارند کوچه را آب می زنند... خودم را به اشتیاق کوچه رساندم. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر صدای درکوبه شبیه تپش تند قلب من بود. اگر تو نبودی پس چرا اینقدر پلک چشم هایم می...
-
حالم خوب است...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 09:31
حالم خوب است، هنوز خواب می بینم ابری می آید و مرا تا سر آغاز روییدن بدرقه می کند تابستان که بیاید نمی دانم چند ساله می شوم اما صدای غریبی مرتب می خوانَدم : تو کی خواهی مرد!؟ به کوری چشم کلاغ؛ عقابها هرگز نمی میرند . مهم نیست ! تو که آن بید لب حوض را به خاطر داری ! همین امروز غروب برایش دو شعر از نیما خواندم او هم خم...
-
گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 08:46
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 گم شدم در خود نمیدانم کجا پیدا شدم شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم سایهای بودم از اول بر زمین افتاده خوار راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم میمپرس از من سخن زیرا که چون پروانهای در فروغ...
-
بلوغ چشمهای آبی من...
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 08:02
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بلوغ چشمهای آبی من درو کردن نفسهای تکه تکه ی توست وقتی زیر آوار احساساتم بی اختیار میلرزی . انار قرمز نیازهای من مدتیست ترک خورده . بوسه میخواهم بی مقدار . جنون اندامت را در نبودنت به برکه ی نیازهایم سپرده ام . آن شب که خدا برجستگیهای صورتی را بر بدنت میتراشید بهشت...
-
چشمانت آخرین ساحل از بنفشههاست
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1391 07:58
چشمانت آخرین ساحل از بنفشههاست و بادها مرا دریدند و گمان کردم که شعر نجاتم میدهد اما قصیدهها غرقم کردند گمان کردم که ممکن است عشق جمعام کند ولی زنها قسمتم کردند! آری محبوب من: شگفت است که زنی در این شب ملاقات شود و راضی شود که با من همراه شود... و مرا با بارانهای مهربانی بشوید عجیب است که در این زمان شعرا...
-
چشمانت آخرین چیزی است که از میراث عشق به جا ماندهاست
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 13:42
چشمانت آخرین چیزی است که از میراث عشق به جا مانده است آخرین چیزی است که از نامههای عاشقانه باقی است و دستانت... آخرین ِ دفترهای حریری است... بر رویشان... شیرینترین سخنی که نزد من است ثبت شده مرا عشق پرورده است، مانند لوح توتیا و محو نشدم... در حالی که شعر باخنجرش طعنه میزند مرا، رها کنم تا که توبه کنم دوستت...
-
شعرهای من...
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 12:04
من شعرهایی دارم که گروه خونیشان گره میخورد به چشمهایت که گاهی میخندند گاهی نمیخندند و گاهی آنقدر مثبت میشوند که نفع هر دوی ما در بیتو بودن، منفیست. " روجا چمنکار" --------------------------------------------------------- + شعر برای من یک جریان زودگذر، موقت و کوتاه مدت نیست، پر کنندهی فضای خالی...
-
اینجا جای من نیست
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 10:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟ چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟ روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد . شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد ! کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه...
-
بهار که پرستوها می آیند...
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 10:44
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 بهار که پرستوها می آیند من کوچ میکنم . مقصد من شهر آرزوهای آبی ست . بهار که بیاید شکوفه ها ناخواسته میشکفند و من با چمدانی پر از برف به سوی خورشید می روم . لحظه ی ناب دل کندن از نداشته هایم و خداحافظ ای داشته...
-
شعری بسیار زیبا از پروین اعتصامی
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 08:05
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه جز تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است صاحب آن همه گفتار امروز سائل فاتحه و یاسین است دوستان به که ز وی یاد کنید دل بی دوست دلی غمگین است خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه ، بسی سنگین است هر که باشی و ز هرجا برسی آخرین منزل هستی این است آدمی هرچه...
-
باور کن هیچ کجای دنیا...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 07:51
باور کن هیچ کجای دنیا بوسه برای اتفاق افتادن نیست همان طور که تو برای رفتن نبودی به خدا راست می گویم وقتی دست هایت مال من نیست خط عمر کف دستم روز به روز کوتاه تر می شود از: مهدیه لطیفی
-
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم سفر دارند
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 07:49
چشمانت آخرین قایقهایی است که عزم سفر دارند آیا جایی هست؟ که من از پرسه زدن در ایستگاههای جنون خستهام و به جایی نرسیدم چشمانت آخرین فرصتهای از دست رفتهاند با چه کسی خواهند گریخت و من... به گریز میاندیشم... چشمانت آخرین چیزی است که از گنجشکان جنوب مانده چشمانت آخرین چیزی است که از ستارگان آسمان به جا مانده آخرین...
-
روز تولد تو تکرار می شود...
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 08:10
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به تصویر قشنگ تو نگاه میکنم و به تو میاندیشم. به محاسبهی زمانِ درازکش روی یک تخت فلزی شاید و به محاسبهی تو که در محاسبه جا نمیشوی! جایی آرام، نشسته به صحبت، یا به فکر فرو رفته . به تصویرِِ اکنونِ تو که می اندیشم شادمانم . برای تو می نویسم. و از اینکه در این...