در دایره ی
تاریک فنجان فال
عکس فانوس
ستاره و عطر اطلسی افتاده است
شاید شروع
نور
نشانهیی از
بازگشت نگاه گرم تو باشد
باید به
طراوت تقویم های کهنه سفر کنم
تقویم ناب
ترین ترانه ی نمناک
قویم سبزترین
سلام اول صبح
تقویم دور
دیدار بوسه و دست
شاید در
ازدحام روزها
یا در انتهای
همان کوچه ی شاد شمشادها
شاعری دلشکار
را ببینم
که شیرین
ترین نام جهان را زیر لب تکرار می کند
و تلخ می
گرید
"یغما گلرویی"
ما آدما همیشه صداهای بلند رو می شنویم
پر رنگ ها رو می بینیم و کارای سخت رو دوس داریم .
غافل از این که خوبا آسون میان
بیرنگ می مونن و بی صدا میرن
من اگر در وبلاگتون نظر دادم واسه این نبوده که شما هم در وبلاگ من نظر بدین.
من از مطلب که خوشم بیاد حتماً بهش نظر میدم
سیه چشمی به کار عشق استاد،
به من درس محبت یاد می داد.
مرا از یاد برد آخر ولی من
بجز او عالمی را بردم از یاد...
................................
مرسی