-
شعر هم اگر نگویم...
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 15:47
شعر هم اگر نگویم مرا که هیچ گلی همنامم نیست ، و هیچ خیابانی به نامم چگونه به یاد خواهی آورد؟ "مژگان عباسلو" -------------------------------------- پ.ن: از همه دوستان نازنینم که این چند روزه تولدم رو تبریک گفتند، خصوصن خوبانی که منو شرمنده کرده و در وبلاگ خودشان برام پست تبریک گذاشتن. بینهایت سپاسگذارم....
-
مرا به یاد خواهی آورد
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 07:22
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 به افسانه کهنهای دل بستهام که میگفت : پارههای ابر ارواح سرگردان آدمیانند رو به سوی آسمان، حسرتها، دلبستگیهای ناگفته، دسته دسته در پرواز ارواح آدمیان جز این نبوده آه ... چه باری بر دوش آسمان است از مرگ نمیهراسم اگر که پارهای ابر شوم در دستان مهربان باد تا...
-
همه لبخندها را تا کردهام
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 13:20
همه لبخندها را تا کردهام گریههایم لای کتابها در قفسهها بایگانی شدهاند تنها به امیدی که تو در انبوهی سطرها رد اشکهای نمکسودم را بیابی که گاهی دیدهام به شکل حرف اول نام تو نقش میگیرند آن گاه به راستی در خواهی یافت که چقدر دیوانه وار دوستت داشتهام. "علیرضا پنجه ای"
-
زیباترین دریا
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 13:14
زیباترین دریا دریایى است که هنوز در آن نراندهایم زیباترین کودک هنوز شیرخواره است زیباترین روز هنوز فرا نرسیده است و زیباتر سخنى که میخواهم با تو گفته باشم هنوز بر زبانم نیامده است "ناظم حکمت" ---------------------------------- دفتر عشق: آنقدر بر شیشه های بخار گرفته شهر حرف اول نام تو را نوشته ام دیگر مردم...
-
بهار که بازمیگردد...
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 09:30
بهار که بازمیگردد شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد چقدر دلم میخواست باورکنم بهار هم یک انسان است به این امید که بیاید وُ برایم اشکی بریزد وقتی میبیند تنها دوست خود را از دست داده است بهار اما وجود حقیقی ندارد بهار تنها یک اصطلاح است حتی گلها و برگهای سبز هم دوباره بازنمیگردند گلهای دیگری می آیند وُ برگهای سبز دیگری...
-
زیباییام را پایانی نیست
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 08:59
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زیباییام را پایانی نیست وقتی که در چشمان تو به خواب میروم و هراس کودکانهام را از یاد میبرم در عطری که از تو بر سینه دارم چه بیپروا دوستت دارم و چه بینشان تو را گم میکنم وقتی که دروغ میگویم به زنی که در...
-
نه تو می مانی و نه اندوه
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 07:45
نه تو می مانی، نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت غصه هم خواهد رفت آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند لحظه ها عریانند به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز تو به آیینه، نه! آیینه به تو خیره شده ست تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید و اگر بغض کنی آه از...
-
بیش از این وابستهام نکن!
دوشنبه 26 دیماه سال 1390 07:39
پزشک توصیه کرده است بیش از پنج دقیقه لبانم را در لبانت رها نکنم و بیش از یک دقیقه خود را در معرضِ آفتابِ داغِ سینهات قرار ندهم پس لطفن بیش از این دیگر وابستهام نکن! "نزار قبانی"
-
عشق نام دیگر توست...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1390 08:40
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 آن چنان صبورانه عاشقت شدم و زیر درگاه خانهات، به انتظار گردش چشمانت نشستهام که نسیم هم حسودی میکند ! پیدا که میشوی سرانگشتانم مست میشوند سبز میشوند من امشب پروانههایی را که از دریچههای بارانی چشمانت پرواز کردند، گردهم آوردم تا ببینند که من دیوانه تو هستم و...
-
حق بابهار ِ ماست!
دوشنبه 12 دیماه سال 1390 08:07
ساحل دریا پر از گودال است جنگل پر از درختانی که دلباختهی پرندگانند برف بر قلهها آب میشود شکوفههای سیب آنچنان میدرخشند که خورشید شرمنده میشود شب روز زمستانی است در روزگاری گزنده من در کنار تو ای زلال زیبارو شاهد این شکفتنم شب برای ما وجود ندارد هیچ زوالی بر ما چیره نیست تو سرما را دوست نداری حق بابهار ِ ماست !...
-
آرزو
شنبه 10 دیماه سال 1390 13:11
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم به نوای دل دیوانهٔ تو خفته بر هودَج موّاج نسیم می گذشتم ز در خانهٔ تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پردهٔ لرزان حریر رنگ چشمان تو را می دیدم کاش در بزم فروزندهٔ تو خندهٔ جام...
-
بخاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 07:17
نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه به خاطر سایهی بام کوچکش به خاطر ترانهای کوچکتر از دستهای تو نه به خاطر جنگلها، نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشنتر از چشمهای تو نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید نه به خاطر دنیا -به خاطر خانهی تو به خاطر یقینِ...
-
آغوش تو...
چهارشنبه 23 آذرماه سال 1390 07:33
آغوش تو مترادف امنیت است آغوش تو ترسهای مرا میبلعد لغت نامهها دروغ میگفتند آغوش تو یعنی پایان سردردها یعنی آغاز عاشقانهترین رخوتها آغوش تو یعنی "من" خوبم! بلند نشوی بروی یکوقت! بغلم کن من از بازگشتِ بی هوای ترسها میترسم. از: مهدیه لطیفی --------------------------------------------- دفتر عشق: به...
-
تقدیری در کار نیست...
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 12:53
امشب که برایت مینویسم گریهی تو تنها موسیقیست که در رگهای خانه جریان دارد و من چقدر گریهات را از چشمانت بیشتر دوست میدارم که می خواهم بمیرم و هیچگاه به چشم نبینم ! گناه ِ من نیست زیبا زنانه گریه میکنی و شاعرانه گلایه ! نگران نباش تقدیری در کار نیست کابوس دیدهایم ! "سید محمد مرکبیان "...
-
نامت را به من بگو...
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 13:32
درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم ... نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو قلبت را به من بده من ریشه های تو را دریافتهام... با لبانت برای همه لب ها سخن گفتهام و دستهایت با دستان من آشناست. "احمد شاملو"
-
برف نگرانم نمیکند
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 09:21
برف نگرانم نمیکند حصار یخ رنجم نمیدهد زیرا پایداری میکنم گاهی با شعر و گاهی با عشق... که برای گرم شدن وسیلهی دیگری نیست جز آنکه "دوستت بدارم" "نزار قبانی" ----------------------------------------- دفتر عشق: تمام ِ دنیایم در آغوشت خلاصه شده است ... ! کودکانه پناه میبرم ... به خلاصهی دنیا ! ......
-
میبویم گیسوانت را
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 12:47
میبویم گیسوانت را تا فرشتهها حسودی کنند شانه میزنم موهایت را تا حوریها سرک بکشند از بهشت برای تماشا شعر میگویم برای تو تا کلمات کیف کنند... مست شوند... بمیرند. "مصطفی مستور" --------------------------------------------- دفتر عشق: هیچ می دانستی زیباترین عاشقانهای که برایم گفتی وقتی بود که اسمم را با...
-
باید دوستت بدارم
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 11:00
وقتی که زندگی من هیچ چیز نبود هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری دریافتم باید، باید، باید دیوانه وار دوست بدارم کسی را که مثل هیچکس نیست! "فروغ فرخزاد" ------------------------------------------- زندگی نامه فروغ فرخزاد: فروغالزمان فرخزاد (زادۀ ۸ دی، ۱۳۱۳ - درگذشته ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج...
-
عدالت لبان تو
شنبه 28 آبانماه سال 1390 08:07
مثل پنجشنبهها خستهی جهان بی عدالتم... مثل جمعهها تشنهی عدالت لبان تو. "سیدعلی میرافضلی" ------------------------------------------------------------------- درباره شاعر: سید علی میرافضلی (زادهٔ ۱۳۴۸ خورشیدی در رفسنجان) شاعر، پژوهشگر ادبیات و طنزنویس است که در سال ۱۳۴۸، در رفسنجان بدنیا آمد. وی دانش...
-
مداد سفید...
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 09:47
همهی مداد رنگیها مشغول بودند به جز مداد سفید هیچ کسی به او کار نمیداد همه می گفتند: "تو به هیچ دردی نمیخوری...!" یک شب که مداد رنگیها توی سیاهی کاغذ گم شده بودند مداد سفید تا صبح کار کرد ماه کشید... مهتاب کشید... و آنقدر ستاره کشید که کوچک و کوچک و کوچکتر شد صبح توی جعبهی مداد رنگی جای خالی او با هیچ...
-
خودش آمده بود که بمیرد!
شنبه 21 آبانماه سال 1390 10:41
خودش آمده بود که بمیرد نه سرانگشتانِ پیر من وُ نه دعای آب، هیچ انتظاری از علاقه به زندگی نبود . هی تو تنفسِ بی، ترانهی ناتمام، تکلمِ آخرین از خلاص ! میانِ این همه پنجره که باز است به روی باد پس من چرا، که پیالهی آبم هنوز در دستِ گریه میلرزد؟ خودش آمده بود که پَر ... که پرنده که پنجره باز بود وُ دنیا ... دور . از:...
-
از مهتابی خانه من... تا آفتابی خانه تو
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:35
از مهتابی خانه من تا آفتابی خانه تو یک دست فاصله ست. دستت را دراز کن تا مهتابی آفتابی شود. از: شهیار قنبری پ.ن: نوشتن روی کاغذ اسکناس که سرمایه ملی ست، کار پسندیده ای نیست. اما گاهی خواندنیست! این اسکناس دویست تومانی چند روزی روی میز همکارم جا خوش کرده بود. امروز کنجکاو شدم و نگاهش کردم. نوشته روش برام جالب بود. گاهی...
-
عطر حضور تو را حس میکنم...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 13:47
بازترین پنجرههای شهر در حسرت عبور ردّ پاهای تو به جاده چشم دوختهاند. باران که میبارد، بوی حضور تو در فضا پراکنده میشود. در انتظار تو سروهای خیابان به آسمان پیوستهاند. آبیترین لحظهها بیگمان لحظه آمدن توست. روزی که تو بیایی دستهای من شکوفاتر خواهد شد. دستهایی که روزگاری از انتظار نوشت، از آمدن تو خواهد نوشت....
-
کوروش بزرگ
جمعه 6 آبانماه سال 1390 22:01
* دریغ است ایران که ویران شود .. کنام پلنگان و شیران شود. «به راستی چه میماند از آدمی جز چراغی روشن به راه آیندگان؟ پس بدانید که راستی بر دروغ ، نیکی بر بدی ، پاکی بر پلیدی ، بخشایش بر انتقام ، آشتی بر جنگ ، خرد بر جنون چیره خواهد شد و آیندگان بر ما قضاوت خواهند کرد و شما نیز چون من روزی تن اندر این خاک خسته خواهید...
-
باران که میزند به پنجره...
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 10:18
باران که میزند به پنجره، جای خالیاَت بزرگتر میشود ! وقتی مِه بر شیشهها مینشیندُ بوران شبیخون میزَند، هنگامی که گُنجشکها برای بیرون کشیدنِ ماشینم از دلِ برف سَر میرسند، حرارتِ دستانِ کوچکِ تو را به یاد میآورم وَ سیگارهایی را که با هم کشیدهایم، نصف تو، نصف من ... مثلِ سربازهای...
-
من از عشق لبریزم
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 08:39
هوا سرد است من از عشق لبریزم چنان گرمم چنان با یاد تو در خویش سرگرمم که رفت روزها و لحظهها از خاطرم رفته است هوا سرد است اما من به شور و شوق دلگرمم چه فرقی میکند فصل بهاران یا زمستان است؟ تو را هر شب درون خواب میبینم .. تمام دستههای نرگس دیماه را در راه میچینم و وقتی از میان کوچه میآیی و وقتی قامتت را در زلال...
-
رباعیات سعدی - 1
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 07:27
1) هر ساعتم اندرون بجوشد خون را و آگاهی نیست مردم بیرون را الا مگر آنکه روی لیلی دیدست داند که چه درد میکشد مجنون را؟ 2) ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب 3) آن شب که تو در کنار مایی روزست و آن روز که با تو میرود نوروزست دی رفت...
-
همه عمر برندارم سر ازین خمار مستی
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 06:56
همه عمر برنـــــدارم سر ازین خمار مستــــــی که هنوز من نبودم که تو در دلــــم نشستــی تو نه مثل آفتابــــــی که حضـــــور و غیبت افتد دگران روند و آیند، تو همچنــــان که هستـــــی چه حکــــایت از فراقت کـــه نداشتــــــم ولیکن تو چــــو روی بـــاز کردی در ماجــــرا ببستـــی نظری بــــه دوستــــان کن که هزار بار از آن...
-
ماجرای مرا پایانی نبود
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 13:05
ماجرای مرا پایانی نبود اگر عطر تو از صندلی بر نمیخواست دستم را نمی گرفت و به خیابانم نمیبرد. "محمد شمس لنگرودی"
-
سلام! حال همهی ما خوب است
دوشنبه 2 آبانماه سال 1390 12:52
سلام ! حال همهی ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور، که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان ! تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط...