-
با چه رنگی نوازشت کنم؟
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:20
نمیشود لباسهام را همین جور که تنم است بپوشانم به تن تو؟ و لباسهات را همینجور که تنت است بپوشم به تنم؟ میشود جوری توی لباسها گیر بیفتیم که برای بیرون آمدن چارهای جز عشقبازی نباشد؟ نمیشود از هر طرف بچرخم لبهای تو برابرم باشد؟ میشود از هر طرف بیایی با چشمهام ببوسمت؟ ... "عباس معروفی" (متن کامل شعر...
-
ماه
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:19
چه تنهایی بیکرانی ست در این طلا ماه شب ها، دیگر آن ماه نیست که آدم نخستین دید. قرن های شب زنده داران ماه را سرشار شراب های کهن کرده است. نگاهش کن آینه ی توست! "خورخه لوئیس بورخس"
-
حکمت وداع
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:18
کمکم تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت . اینکه عشق تکیهکردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر . و یاد میگیری که بوسهها قرارداد نیستند و هدیهها، عهد و پیمان معنی نمیدهند . و شکستهایت را خواهی پذیرفت سرت را بالا خواهی گرفت با چشمهای باز با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه و یاد...
-
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:17
اگر بتوانم یکبار دیگر زندگی کنم میکوشم بیشتر اشتباه کنم نمیکوشم بینقص باشم . راحتتر خواهم بود سرشارتر خواهم بود از آنچه حالا هستم در واقع، چیزهای کوچک را جدیتر میگیرم کمتر بهداشتی خواهم زیست بیشتر ریسک میکنم بیشتر به سفر میروم غروبهای بیشتری را تماشا میکنم از کوههای بیشتری صعود خواهم کرد در رودخانههای...
-
آب
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:13
آب را گل نکنیم : در فرودست انگار، کفتری میخورد آب . یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید . یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد . آب را گل نکنیم : شاید این آب روان، میرود پای سپیداری، تا فرو شوید اندوه دلی . دست درویشی شاید، نان خشکیده فرو برده در آب . زن زیبایی آمد لب رود، آب را گل نکنیم : روی زیبا دو برابر شده است ....
-
باور نمی کردم که عشق زبانی ادیبانه دارد
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 07:39
باور نمی کردم که عشق زبانی ادیبانه دارد . نمی دانستم ادب عشق را اتو می کند مثل پیرهنی که تو تنم کردی دگمه هام را بستی تا به دیدار خودت بیایم . "عباس معروفی" -------------------------------------------------------------------- دفتر عشق: فاصله را تو یادم می دهی...!!! وقتی با لبخند دور می شوی فاصله یعنی تو ...!...
-
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 07:38
قوی نیستم، اگر شعری مینویسم باد قوی نیست، اگر لباسهای روی بند را تکان میدهد . غروب ساعت غمگینی است نمیتواند حتا گلدانی را بیندازد و غم کمی جابهجا شود . در خانه نشستهام زانوهایم را در آغوش گرفتهام تا تنهاییام کمتر شود تنهاییام کمد پر از لباس اتاقی که درش قفل نمیشود تنهاییام حلزونی است که خانهاش را با سنگ...
-
اشک های تو شانه ام را خیس می کند
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 07:36
اشک های تو شانه ام را خیس می کند و زخم سال های پیش را می سوزاند در تو کدام رودخانه می گرید و ماهی در آستین کدام رود در تو روشنایی عجیبی که درختان سیب را بارور می کند و دریایی که هنوز در گوش دکمه های تو می خواند زیبایی تو همیشه چیزی را از قلم می اندازد "غلامرضا بروسان"
-
از روی پلک شب
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 07:36
شب سرشاری بود . رود از پای صنوبرها، تا فراترها رفت . دره مهتاب اندود، و چنان روشن کوه، که خدا پیدا بود . در بلندیها، ما دورها گم، سطحها شسته، و نگاه از همه شب نازکتر . دستهایت، ساقه سبز پیامی را میداد به من و سفالینه انس، با نفسهایت آهسته ترک میخورد و تپشهامان میریخت به سنگ . از شرابی دیرین، شن تابستان در...
-
میدانی تنم نبودنت را گریه میکند؟
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 08:25
میدانی که آخرین بار به فاصلهی نفسم در رؤیا بودی و حالا به وضوحِ بهشت در دستهای من؟ یادم باشد به رسم مردمان مغلوب تاریخ فتح تو را بنویسم که دیگر جنگی در نگیرد میدانی تنم نبودنت را گریه میکند؟ پیکرت را نمینویسم میتراشم با دست و آنقدر صیقلش میدهم که چیزی بندش نشود اگر نباشی آنقدر نفس نمیکشم که بگویم آتش در نبود...
-
گاهی می خندم، گاهی گریه می کنم
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 07:38
گاهی می خندم گاهی گریه می کنم گریه اما بیشتر اتفاق می افتد به هر حال آدم یکی از لباس هایش را بیشتر دوست دارد. "زنده یاد الهام اسلامی" (1362-1390) الهام اسلامی و غلامرضا بروسان
-
با من حرف بزن...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 07:37
با من حرف بزن مثل یک پیراهن نارنجی با روز مثل وقتی که ابر صرف شستن یک سنگ می کند . مثل وقتی که صرف همین شعر می شود با من حرف بزن مثل یک بازی در وسط تابستان و به چیزی فکر نکن و به چیزی فکر نکن می دانم زمین گرد است و جاذبه در پای درختان سیب بیشتر است . "زنده یاد غلامرضا بروسان "
-
گلزار
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 07:35
باز آمدم از چشمه خواب، کوزه تر در دستم. مرغانی می خواندند. نیلوفر وا می شد. کوزه تر بشکستم، در بستم و در ایوان تماشای تو بنشستم. از: سهراب سپهری دفتر: شرق اندوه
-
لمس تن تو شهوت است و گناه
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:31
لمس تن تو شهوت است و گناه حتی اگر خدا عقدمان را ببندد داغیِ لبت، جهنم من است حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس خاتون من! حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم، یک بوسه ـ یک...
-
کاش کسی جایی منتظرم بود
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:28
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم تمبر و پاکت هم هست و یک عالمه حرف کاش کسی جایی منتظرم بود... "ساره دستاران"
-
چند دقیقه دیگر وقت داری
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:25
چند دقیقه دیگر وقت داری تا به من نگاه کنی به من، به چشمانم، و به قلبی که برای تو می تپد این شب و این باران و تو چند دقیقه دیگر وقت داری تا به من نگاه کنی پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ... "آنتوان دوسنت اگزوپری" -------------------------------------------------- دفتر عشق: از تــــو چه پنهان ، گاهی آنقدر...
-
گردش سایه ها
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 09:17
انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد . زمین باران را صدا می زند . گردش ماهی آب را می شیارد . باد می گذرد. چلچله می چرخد. و نگاه من گم می شود . ماهی زنجیری آب است ، و من زنجیری رنج . نگاهت خاک شدنی ، لبخندت پلاسیدنیست . سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی . نزدیک تو می آیم ، بوی بیابان می شنوم: به تو می رسم ، تنها می شوم ....
-
همهی کلمات معنای تو را میدهند
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 07:42
همهی کلمات معنای تو را میدهند مثل گلها همه که بوی تو را پراکندهاند . سکوت کردهام که فراموشت کنم اما مدام مثل زنبوری سرگردان ، رانده از کندویش دور گلم میگردم . "شهاب مقربین" از کتاب: سوت زدن در تاریکی ---------------------------------------------------------------- درباره شاعر: شهاب مقربین متولد سال...
-
و تو انگار کن که هرگز نبودهای
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 07:41
و تو انگار کن که هرگز نبودهای و من هرگز به نبودن تو بودن را چنین حقیر نینگاشتهام . با سرانگشت لبهام را ببوس بگذار بین پرستش و عشقبازی آونگ شوم در خاطرهی بشر چون زنگ کلیسا در بلندای هستی . من به گریه التماس میکنم یا گریه به من؟ و تو انگار کن از آغاز بودهای مثل خدا و مرا آفریدهای مثل نگاهت یا خندههات "عباس...
-
رفاقت با تو
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 07:39
رفاقت با تو رفاقت با بادبادکی کاغذیست ! رفاقت با باد دریا و سرگیجه ... با تو هرگز حس نکرده ام، با چیزی ثابت مواجه ام ! از ابری به ابر دیگر غلتیده ام، چون کودکی نقاشی شده بر سقف کلیسا ! "نزار قبانی"
-
یادبود
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1391 07:37
سایه دراز لنگر ساعت روی بیابان بی پایان در نوسان بود : می آمد، می رفت . می آمد، می رفت . و من روی شن های روشن بیابان تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم، خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود و در هوایش زندگی ام آب شد . خوابی که چون پایان یافت من به پایان خودم رسیدم . من تصویر خوابم را می کشیدم و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در...
-
می خواهی با انگشتانم روی تنت نقاشی کنم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 07:59
می خواهی با انگشتانم روی تنت نقاشی کنم بعد توی آینه نشانت دهم که در بهشت ایستاده ای با سیبی گاز زده ؟ می شود اگر دستم خط خورد از اول شروع کنم ؟ اصلاً می شود از بهشت برویم تا ببینی چیزی کم نیست ؟ می خواهی با چشمهام تو را نفس بکشم که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟ می خواهی کف دستت را بو کنم ببینم بوی کدام گیاه کمیاب در سرم...
-
من در تو ناممکنی ها را دوست می دارم
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 07:58
من، در تو، ماجرای به قطب رفتن یک کشتی را من، در تو، کشف تقدیر قمارباز را در تو، فاصله ها را من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم غوطه ور شدن در چشمان ات، چون جنگلی غوطهور در نور و خیس از عرق و خون، گرسنه و خشمگین با اشتهای صیادی، گوشت تنات را به دندان کشیدن من، در تو، ناممکنی ها را دوست می دارم اما، ناامیدی ها را...
-
بیاموز مرا چگونه بنویسم از تو
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 07:55
شهادت میدهم به مرغان سپید بال هنگامی که تو را به یاد میآورم و از تو مینویسم قلم در دستم شاخه گلی سرخ میشود نامت را که مینویسم ورقهای زیر دستم غافلگیرم میکنند آب دریا از آن میجوشد و مرغان سپید بال بر فراز آن پرواز میکنند هنگامی که از تو مینویسم مداد پاک کنام آتش میگیرد پیاپی باران بر میزم میبارد و بر...
-
نام تو شراب من
دوشنبه 23 بهمنماه سال 1391 07:53
نام تو شراب من سیاره من نام تو، تمام من. ماتیلده رودخانه ای است جاری از سرزمین قلبم و زورق ها چه با شکوه در می نوردند مرا در بی کرانگی نام شکوهمند تو ماتیلده! ماتیلده نامی غنوده بر تاکی برهنه آمیخته با بوی خوش عشق. هجومم کن! با لب های داغت هجومم کن! مرا بپرس همه مرا از من تمام آنچه را دوست می داری تنها بگذار چونان...
-
خیره در چشمانت که می شوم
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 08:48
خیره در چشمانت که می شوم بوی خاک آفتاب خورده به مشامم می خورد . گم می شوم در گندمزار میان خوشه ها ... بال به بال شراره های سبز در بیکران ها به پرواز در می آیم چشمان تو چون تغییر مداوم ماده هر روز پاره ای از رازش را می نماید اما هرگز تن به تسلیمی تمام نمی دهد . "ناظم حکمت" (شاعر آزادیخواه ترکیه / 1901 –...
-
حماسهی اندوه
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 08:48
عشقت اندوه را به من آموخت و من قرنها در انتظارِ زنی بودم که اندوهگینم سازد ! زنی که میان بازوانش چونان گنجشکی بگریمُ او تکه تکههایم را چون پارههای بلوری شکسته گِرد آورَد ! عشقت بدترین عادات را به من آموخت! بانوی من ! به من آموخت شبانه هزار بار فال قهوه بگیرم، دست به دامن جادو شومُ با فالگیرها بجوشم ! عشقت به من...
-
از تن تو میگذرم آنچنان که از جهان...
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 08:40
از تن تو میگذرم آنچنان که از جهان، شکمت میدانْچهی گُر گرفته از آفتاب است، سینههایت دو معبد توأمانند که در آنها خون اسرار موازیاش را حراست میکند، نگاهی پیچکْوار بر تو میپیچد، تو شهری در محاصرهی دریایی، بارویی قسمت شده به نور، همرنگ هلو وُ صخره وُ مرغان دریایی مقهور نسیانِ روز، جامهات همرنگ هوسهای من است و در...
-
یادمان اسمهای درخشان
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 08:38
هنوز هم گاهِ نوشتن ِ اسمات بر برگ، برگ، درختی میشود و دفترم جنگلی . هنوز هم گاهِ نوشتن اسمات بر برگ، سپیدی برگ رنگینکمانی میشود تابان با رنگهایی زنده و گاهِ فرارسیدنِ شب، کتابخانهام را روشن نمیکنم تا همچنان تلألؤِ ستارههای کنارِ اسمات را ببینم . "غاده السمان" ترجمه: ستار جلیل زاده
-
زیبایی تو قلب و جانم را تسخیر می کند
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 08:30
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 زیبایی تو قلب و جانم را تسخیر می کند آه! تو ای ماه زیبا که نزدیکی و روشن زیباییات من را مثل کودکی می سازد که بلند گریه می کند تا نورت را از آن خودش سازد کودکی که دستهایش را باز می کند تا تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد اگرچه پرندگانی هستند که در این شب می خوانند...