با من حرف بزن
مثل
یک پیراهن نارنجی با روز
مثل
وقتی که ابر
صرف
شستن یک سنگ می کند.
مثل
وقتی که صرف همین شعر می شود
با
من حرف بزن
مثل
یک بازی در وسط تابستان
و
به چیزی فکر نکن
و
به چیزی فکر نکن
می
دانم
زمین
گرد است
و
جاذبه
در
پای درختان سیب بیشتر است.
"زنده یاد غلامرضا بروسان"
زیبا
روحش شادیادش سبز
چیزی نمانده
با هم میرسیم
به هر آنچه دل در انتظارش بود
به هر آنچه که نامش را برایمان گذاشتند آرزو
چه تفاوتی دارد چه زمان باشد
وقتی به چیزی که معنایش برایشان آرزو بود
با هم میرسیم
چیزی نمانده...
خد رحمتشون کنه / خودشو خانمش و دخترش
جای تو خالیست
در تنهایی هایی که مرا
تا عمیق ترین دره های بی قراری می کشانند
جای تو خالی ست
در سردترین شبهایی
که لبخند های مهربانی را به تبعید می برند
جای تو خالی ست
در دریغ نا مکرری
که به پایان رسیدن را فریاد می کنند .
جای تو خالی ست
در هر آن نا کجایی که منم ...
افتادم و بلند شدم
چون چتری که باز میشود و
بسته میشود
زمستان بود
بوسه آتش زدیم و گرم شدیم
تو را برداشتم
و بر بوسههایم زمین زدم
غلامرضا بروسان
یک تور ماهگیری ساختهام
امشب میخواهم ماه را شکار کنم
آن را دور سرم چرخ خواهم داد
و قرص بزرگ ماه را خواهم گرفت .
فردا نگاهی به آسمان بکن ،
اگر ماه در آن ندیدی
بدان که آخر سر شکارش کردم
و انداختمش توی تور .
اما اگر ماه همچنان میدرخشید
یک ذره پایینتر را نگاه کن
و مرا ببین که با ستارهای
در تور ماهگیریام در آسمان پرواز میکنم
شل سیلور استاین