همهی کلمات
معنای تو را
میدهند
مثل گلها
همه
که بوی تو را
پراکندهاند .
سکوت کردهام
که فراموشت
کنم
اما مدام
مثل زنبوری
سرگردان ،
رانده از
کندویش
دور گلم میگردم .
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
----------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
شهاب مقربین متولد سال ۱۳۳۳، شهر اصفهان است. وی سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد. از شهاب مقربین تاکنون هفت مجموعه شعر چاپ شده و یک مجموعه به نام «رویاهای کاغذیام» نیز در دست چاپ دارد. کتاب «رویاهای کاغذی ام» در برگیرندهٔ گزیدهٔ شعرهای اوست. کتاب «کنار جادهٔ بنفش، کودکی ام را دیدم» جایزهٔ شعر کارنامه را از آن خود کرد. بسیاری از شعرهای او تا کنون به زبان های انگلیسی، سوئدی، کردی و ترکی ترجمه شده است.
+ وبسایت شهاب مقربین
زیبا
مرا به آغوشت کشیدی
به صلیبی که
سرنوشتم بود!
"شهاب مقربین"
باران که میبارد ،
تمام کوچههای شهر ،
پر از فریاد من است که میگویم :
من تنها نیستم ...
تنها منتظرم! تنها !
کیکاووس یاکیده
سلام. مطالبتون خیلی مفیدن. ممنون از شما. دوست داشتین به منم سر بزنین.
سلام نیما عزیز
امیدوارم خوب باشید
دوست عزیز شعرهای انتخابی شما اونقدر بکر و تازه است که نمیشود از آنها چشم پوشی کرد و در وبلاگم استفاده نکنم هم اکنون از شما اجازه میگیرم که از اشعار انتخابی شما استفاده کنم .
دوست عزیز در ضمن مشکلی برای وبلاگم پیش اومده خواستم با شما در میان بگذارم ببینم آیا چنین مشکلی برای شما هم پیش اومده یا نه ؟
عزیز جان اگر به وبلاگ من بدون فیلترشکن برید مشکلی برایتان پیدانمیشه و وبلاگ باز میشود تنها اگر در آرشیو موضوعی روی اسم سیاوش کسرایی کلیک کنید بلاگ فیلتر میشود و جالب تر آنکه اگر با فیلترشکن وبلاگم را باز کنید و دوباره به روی اسم کسرایی کلیک کنید تمام شعرهایی که از اول تاسیس وبلاگم که بالغ از پنجاه تا میشه همگی از بین رفته و ناپدید شده اند به جز شعری که سه روز پیش از این شاعر گذاشتم ، حال خواستم ببینم شما هم با چنین مشکلی روبرو شدید یانه ؟
نیما جان ببخشید کمی روده درازی کردم در هر حال من همیشه از دیدن وبلاگتون و خواندن اشعارش لذت بردم
با امید موفقیت روزافزون شما
با مهر فراوان
احمد زیادلو
یک کتاب ازش دارم. بعضی شعرهاش واقعا قشنگند. دوستشون دارم. عاشقانه های خوبی داره.
زیبا بود.
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...
(آنتوان دوسنت اگزوپری )
هنوز دست هایم در دست های تو بود که باران بارید .. تو رفتی چتر بیاوری و من هنوز که هنوز است روی این نیمکت منتظرم .. که یا باران بند بیاید یا تو با چتر یا تو بی چتر فقط برگردی ..
هیچ شعری شاعر ندارد..
هر خواننده ی شعری ..
شاعر آن لحظه شعر است..
پابلو نرودا
حتی دیگر یادم هم نمی آید
اما چه فرق میکند من یا تو
یکی خواست که فراموش کنیم
فراموش کردی نباید
شعر های مرا بخوانی
فراموش کردم نباید
برایت شعر بگویم
راستی یادت نیست ؟
این نخ روی انگشت من
برای یاد آوری چیست؟
قطار یعنی همین
کنار هم هستیم
و کسی نمیداند
یکی می آید
یکی میرود