-
دوستت دارم اما نمىتوانى مرا در بند کنى
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 08:29
دوستت دارم اما نمىتوانى مرا در بند کنى همچنان که آبشار نتوانست همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند و بند آب نتوانست پس مرا دوست بدار آنچنان که هستم و در به بند کشیدن روح و نگاه من مکوش! مرا بپذیر آنچنان که هستم. "برگرفته از مقالات دکتر عبدالحسین فرزاد" منبع: http://1350hamid.blogfa.com
-
آنگاه که صدای تو را میشنوم
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 08:27
... آنگاه که صدای تو را میشنوم میپندارم که میتوانم دیگر بار از تو شعلهور شوم و بر مدخل کشتزارانت، بارها و بارها جان دهم اینجا هر آنچه برای من آزار دهنده باشد یافت نمیشود. مرا آن خیابانهایی میآزارد که دیگر باز نخواهند گشت و چهرههایی که چهرههایی دیگر پوشیدهاند. و داستانهای عاشقانهای که ندانستم چگونه آنها...
-
دیر و دور
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 08:26
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی میشکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه تختهسنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد...
-
آینه
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1391 08:25
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟ ! بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را قا یقت را بشکن! روح تو دریایی نیست آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست حال وقتی به لب...
-
جغدی که قلبش در بیروت است
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:51
هنوز دوستت می دارم علیرغم هرچه هست، چون در سواحل تو آموختم چگونه از میان صدفی مهتاب را بنوشم. "غاده السمان" جغدی که قلبش در بیروت است / ترجمه: کامبیز منوچهریان"
-
تو عاشقانه ترین شعری
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:43
تو عاشقانه ترین شعری بر غم انگیزترین آهنگ جهان و عشق تو قناری کوچکی ست در قفس آسمان؛ که تو را می خواند خداوندی بزرگ در نفس زمین که می زند تیشه جانم را عرق ریزان آی ... زندگی کاوش اندیشه هاست در ژرفای هر جریان در دایره ستارگان و من به عشق تو می اندیشم؛ به عشق تو حقیقتی اندوهبار و شادی ساز که می برد مرا ز خواب خاکستر...
-
فاصله ساقه تا شکوفه
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:42
فاصله ساقه تا شکوفه فاصله خیال تو با من فریادی است که با مرگ خاموش میشود. از: کیکاووس یاکیده از مجموعه: بانو و آخرین کولی سایه فروش
-
رنگ چشمان تو
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:41
رنگ چشمان تو آه! رنگ چشمان تو اگر حتی به رنگ ماه نبودند اگر حتی چونان بادی موافق در هفته کهربایی ام وجود نمی داشتی در این لحظه زرد که خزان از میان تن تاک ها بالا می رود من نیز چون تاکی تکیده بودم آه! ای عزیز ترین! وقتی تو هستی همه چیز هست - همه چیز! از ماسه ها تا زمان از درخت تا باران تا تو هستی همه چیز هست تا من...
-
چه کنم که توان از من می گریزد
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:40
چه کنم که توان از من می گریزد وقتی که نام کوچک او را در حضور من به زبان می آورند از کنار هیزمی خاکستر شده از گذرگاهی جنگلی می گذرم بادی نرم و نابهنگام می وزد سبکسرانه با بویی از پاییز و قلب من از آن خبرهایی از دوردست ها می شنود، خبرهای بد او زنده است و نفس میکشد اما غمی به دل ندارد "آنا آخماتووا" از مجموعه:...
-
گنج
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:38
شعله انفس و آتشزنه آفاق است غم قرار دل پرمشغله عشاق است جام می نزد من آورد و بر آن بوسه زدم آخرین مرتبه مستشدن اخلاق است بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم لب ساقی به دعاگویی من مشتاق است بعد یک عمر قناعت دگر آموختهام عشق گنجی است که افزونیاش از انفاق است باد، مشتی ورق از دفتر عمر آورده است عشق سرگرمی سوزاندن...
-
به نسیمی
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 08:37
به نسیمی همه راه به هم می ریزد کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه می ماند و نا گاه به هم می ریزد انچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد آه یک روز همین آه تو را می گیرد گاه یک کوه...
-
همه ی این ها برای توست
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 08:12
همه ی این ها برای توست تا لبخندی بزنی و من آرام بگیرم ساز دست هایم را کوک کرده ام تو را می شناسند مگر می شود خاطره باشد و تو نباشی .. ؟ کافی ست نه با چشم با دل ات من را بخوانی . "سید محمد مرکبیان" --------------------------------------------------------------- دفتر عشق: من از اوج سکوت تو بیم دارم. از آن لحظه...
-
دریا دریا مهربانیات را میخواهم
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 08:11
دریا دریا مهربانیات را میخواهم نه برای دستهام نه برای موهام نه برای تنم برای درختها تا بهار بیاید . و تو فکر میکنی زندگی چند بار اتفاق میافتد؟ و تو فکر میکنی یک سیب چند بار میافتد تا نیوتن به سیب گاز بزند و بفهمد چه شیرین میبود اگر میتوانستیم به آسمان سقوط کنیم؟ چند بار؟ راستی دریای دستهات آبی زمینی است؟...
-
بگذار بوسه ها مان یک به یک جاری شوند
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 08:06
چه کسی چنان که ماعاشقیم عاشق تواند بود؟ بگذار بوسه ها مان یک به یک جاری شوند تا گلی بی معنا مفهومی دوباره یابد بگذار عشقی را عاشق باشیم که شمایلش تا قلب زمین رسوخ کرده باشد عشق را دوباره بنا کن عشق مدفون زمستانی را که در نیستان یکی خزان سرگشود و اکنون از میان ابدیت لب های مدفون عبور می نماید. "پابلو نرودا"
-
عبور باید کرد
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 08:05
عبور باید کرد صدای باد می آید، عبور باید کرد و من مسافرم ، ای بادهای همواره ! مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید مرا به کودکی شور آب ها برسانید و کفش های مرا تا تکامل تن انگور پر از تحرک زیبایی خضوع کنید دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر در آسمان سپید غریزه اوج دهید و اتفاق وجود مرا کنار درخت بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک و...
-
تو هرگز به آغوش من باز نمی گردی
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 10:04
نه نباید تو را به انزوای اتاق به رنج ِ شعر به فصل سردِ سینه ام بخوانم... تو یکبار برای همیشه به مُهره سیاهِ نگاهت تمامِ مُهره های حواسِ من را بُردی... نه تو را نباید بخوانم نباید... تو هرگز به آغوش من باز نمی گردی این سطر اول همه شعرهایی ست که نانوشته می مانند. "سید محمد مرکبیان"...
-
پروانهها در پیله میمیرند
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 09:56
پروانهها در پیله میمیرند خیلی از پروانهها ! "ناشناس"
-
فقط فرض کن!
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 09:56
فرض کن پاک کنی برداشتم و نام تو را از سر نویس ِ تمام نامه ها و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم ! فرض کن با قلمم جناق شکستم ! به پرسش و پروانه پشت کردم و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم ! فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم، حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما، صدای آواز...
-
مرا سفر به کجا می برد
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 09:53
خیال می کنم در آب های جهان قایقی است و من -مسافر قایق- هزار ها سال است سرود زنده دریانوردهای کهن را به گوش روزنه های فصول می خوانم و پیش می رانم مرا سفر به کجا می برد؟ کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند و بند کفش به انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد؟ کجاست جای رسیدن ، و پهن کردن یک فرش و بی خیال نشستن و گوش دادن به صدای...
-
من از عطرِ آهستهی هوا میفهمم
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:48
من از عطرِ آهستهی هوا میفهمم تو باید تازهگیها از اینجا گذشته باشی . گفتوگویِ مخفی ماه وُ پردهپوشیِ آب هم همین را میگویند . دیگر نیازی به دعای دریا نیست گلدانها را آب دادهام ظرفها را شستهام خانه را رُفت و رو کردهام دنیا خیلی خوب است، بیا ! علامتِ خانهبودنِ من همین پنجرهی رو به جنوبِ آفتاب است، تا تو نیایی...
-
قصه از اینجاشروع شد
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:47
قصه از اینجا شروع شد از یه اتفاق ساده … اتفاقِ تازهی منی خدا هم اگر خواست نیفتی، بیفت ! "رضا کاظمی"
-
میان جنگل های کاج
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:47
میان جنگل های کاج هر نیمکت خالی می تواند جای تو باشد و اینجا چقدر نیمکت خالی هست. "رضا کاظمی"
-
آبشارهای مخفی به چشم هایت می آیند
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:46
به گردنبندی که توی گردنم انداخته اند دیگر آویزان نشو پنجره ها را گِل بگیر مبادا دوباره عاشقم کنند صدایم را گِل بگیر چشم هایم را بگذار همیشه باز بمانند و سیاه لباس مخصوصم را به تن کنم این جنگ ، آخرین تلاش من برای زنده ماندن خواهد بود می خواستم بروم از تو از این خانه نمی خواستم برای عروسک هایم پدری کنی مادر ! وسواس...
-
از تهران که میگویم به دریا میرسم
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:45
از تهران که میگویم به دریا میرسم از خودم از تو از آسمان که میگویم به دریا میرسم از دریا که فاصله میگیرم که فراموش میکنم که دوباره شروع میکنم به دریا میرسم کجای دریا نشتی دارد که تمام رابطههای من عاشقانه میشوند خیس میشوند و به دریا میرسند . " روجا چمنکار "
-
می دانم که دنیا شبیه ترانه هایم نیست!
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:45
... می دانم که دنیا شبیه ترانه هایم نیست ! تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم ! حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست، این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان ! بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند ! بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم ! بگذار جز تو کسی شاعرم نداند ! مگر چه می شود؟...
-
دچار یعنی عاشق
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 07:42
دچار یعنی عاشق و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک ، دچار آبی دریای بیکران باشد چه فکر نازک غمناکی ! و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه آنهاست نه ، وصل ممکن نیست ، همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز...
-
فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 08:26
فقط تاریکی می داند ماه چقدر روشن است فقط خاک می داند دست های آب ، چقدر مهربان ! معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می داند فقط من می دانم تو چقدر زیبایی ! "رسول یونان" + برگرفته از کتاب: چه کسی مرا عاشق کرد؟ (گزیده شعر رسول یونان) / انتشارات امرود / 1390 ----------------------------------------------------- دفتر...
-
نه سایه نه سکوت نه ساعت
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 08:23
با تو شبی در آینده ای نه چندان دور زندگی نکرده باشم و تو گریه هایم را بغل نکرده باشی نه انتظار کشیده باشی در انتهای جهانی گرد جنون تلخ جهان مرا گمم نکرده ای که پیدایم نکرده باشی نه سایه نه سکوت نه ساعت نه صندلی خالی و فنجان نشسته ای نه پایه های سست و شکسته ای نه چشمانت را بسته باشی و مرا به یاد آورده باشی نه نبضم را...
-
در دستانم خطی نیست
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 08:22
در دستانم خطی نیست نه خطی که طول عمرم را نشان دهد نه خطی که آیندهام را بگوید و نه خطی که مرا به کسی برساند من تمام خطوط دنیا را در چشمانم پنهان کردهام تا از نگاه متعجب کفبینها دلم خنک شود " روجا چمنکار "
-
آرام باش، حوصله کن
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 08:18
آرام باش، حوصله کن، آب های زودگذر، هیچ فصلی را نخواهند دید از ریگ های ته جویبار شنیده ام مهم نیست که مرا از ملاقات ماه و گفت و گوی باران بازداشته اند . من برای رسیدن به آرامش تنها به تکرار اسم تو بسنده خواهم کرد ... حالا آرام باش همه چیز درست خواهد شد ... از: سید علی صالحی