-
همسر بیوفا
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 13:17
پس او را به کرانه رود بردم گمان کردم که دوشیزه است اما شوهر کرده بود . شب و کنارهی سنت جیمز و من مثل آدمی که مجبور به کاری باشد . فانوسها خاموش و زنجرهها در آواز در گوشهی دنج خیابان سینههای لرزانش را بهدست گرفتم ناگهان چون سنبل بر من شکفتند . و صدای لغزش زیر دامنیاش مثل تکهای حریر در گوشم پیچید . درختان که...
-
دستهایم برگها را فرو میریزند
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 13:01
نامت را در شبی تار بر زبان میآورم ستارگان برای سرکشیدن ماه طلوع میکنند و سایههای مبهم میخُسبند ! خود را تهی از سازُ شعف میبینم ! (ساعتی مجنون که لحظههای مُرده را زنگ میزند ( نامت را در این شب تار بر زبان میآورم ! نامی که طنینی همیشگی دارد ! فراتر از تمامِ ستارگانُ پُرشکوهتر از...
-
خسته تر از پروانه
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 07:45
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 خسته تر از پروانه سالهاست گرد رویاهای سرخ باغچه خویش پر می زنم و هنوز غربت تلخ همیشه را، مزه می کنم ... من خسته ام ... و هیچ حاجتی به تایید هیچ پروانه ای نیست ... کافی است دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی تا پاره پاره های عریان عمر هزار پروانه را، به سوگ بنشینی ......
-
داشتم نگاهت می کردم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 07:43
داشتم نگاهت می کردم نگاهت می کردم ... گفتم وای! چه زیبا شده ای! بانوی من ! دستم را گرفتی خدا گفت: چه لحظهی باشکوهی ! شماها عشقبازی کنید, من هم خدا می شوم و ... خلقت جهان را شروع کرد سه روزش صرف اندام تو شد سه روزش خرج دست های من روز هفتم صدای تو را جوری درآورد که تا ابد دلم بریزد ... "عباس معروفی"
-
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 07:41
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساست می کنم و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری دوری ، فاصله و فضا بین ماست و تو این را نشان دادی و ثابت کردی نزدیک ، دور ، هر جایی که هستی و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد یک بار دیگر در را باز کن و دوباره در قلب...
-
سوره تماشا
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1391 07:39
به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است . حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود . من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد . و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ . در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است که رسولان...
-
عشق یعنی اینکه مردم مرا با تو اشتباه بگیرند!
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:10
پیش از تو زنی استثنائی را می جستم که مرا به عصر روشنگری ببرد. و آنگاه که ترا شناختم... آئینم به تمامت خویش رسید و دانشم به کمال دست یافت! مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم نه در برابر زنی که شیفته ام می کند نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند... بی طرفی هرگز وجود ندارد بین...
-
عشق یعنی مرا جغرافیا درکار نباشد
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:09
شعرهایی که از عشق می سرایم بافته ی سرانگشتان توست و مینیاتورهای زنانگی ات. اینست که هرگاه مردم شعری تازه از من خواندند ترا سپاس گفتند... همه ی گل هایم ثمره ی باغ های توست و هر می که بنوشم من از عطای تاکستان توست و همه ی انگشتری هایم از معادن طلای توست... و همه ی آثار شعری ام امضای ترا پشت جلد دارد! ای قامتت بلندتر از...
-
قاصدک دلم تنگ است
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:06
سلامم را برسان به دریا قاصدک . دستی از دل تنگم به سر شالیزار بکش . قاصدک چشمانم را ببر به لیلاکوه، کمی عطر چای بیاور . چشمانم بی قرار باران است . باران قهر کرد و نبارید ابر نشد که بر موجهای کف و صدفهای ماسه ای سجده کنم . قاصدک راز پنهانم را به دخترک شمالی آهسته بگو . بگو که شاهزاده ی آبی چشم، اسب سفید چوبی را رو به...
-
افکارم شبیه تو تراشیده شده
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:06
افکارم شبیه تو تراشیده شده . آغوشم درست به اندازه تو جا دارد . اطاقم بوی تو را میدهد . فقط نمیدانم چرا چشمانم تو را گم کرده اند ... دلتنگم ... به اندازه همه دلتنگیهایی که فقط تو میدانی. "گیلدا ایازی"
-
شیطنت
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:05
مینشینم کنار میزتان و آنقدر شیطنت میکنم که صدای همه چیز در بیاید صدای جاقلمی و قلمها صدای خودنویس توی دستتان صدای کاغذها صدای میز صدای هوا ... آن وقتی که رسیده باشم توی بغلت صدای خدا هم در آمده . @ عاشقانههای ناب را برای کسی میسرایند که شعلهی امید در چراغ انتظار پت پت کند و فانوس راه خاموش و آویخته باشد به...
-
شب تنهایی خوب
شنبه 5 اسفندماه سال 1391 08:04
گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند . شب سلیس است ، و یکدست ، و باز . شمعدانی ها و صدادارترین شاخه فصل ، ماه را می شنوند . پلکان جلو ساختمان ، در فانوس به دست و در اسراف نسیم ، گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدم های ترا . چشم تو زینت تاریکی نیست . پلک ها را بتکان ، کفش به پا کن ، و بیا . و بیا تا جایی ، که پر ماه به...
-
می خواهم گوش باد را بگیرم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:34
می خواهم گوش باد را بگیرم که این همه دور موهایت نپیچد و با زندگی ام بازی نکند! تو هم کاری بکن مثلا دکمه پیراهنت را ببند مثلا دامنت را جمع کن و فکر کن پیاده رو خیس است. "غلامرضا بروسان" ------------------------------------------------------------------------- دفتر عشق: من آنقدر با تو بوده ام که از بودن کنار...
-
زیبایی تو، سینی چای را برمیگرداند!
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:33
زیبایی تو سینی چای را برمیگرداند غمگینم بی آنکه کودکی به دنیا آورده باشم، غمگینم مرا دوست داشته باش چنان باورت میکنم که شاخههایت به شکستن امیدوار شوند من دختر یک کشاورزم آب باش و با من مهربانی کن سرکشی نکن قلب من از قدمهای تو پیشی میگیرد بگذار شب بیاید و خیابان را خلوت کند تا تو را در آغوش بگیرم تو دیواری هستی که...
-
تصویرت را در آب دیدم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:29
تصویرت را در آب دیدم تو رفتی من به دنبال رودخانه راه افتادم ... "شهاب مقربین" از کتاب: سوت زدن در تاریکی
-
دستانت را می خواهم برای تنم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:28
دستانت را می خواهم برای تنم که دلتنگ نگاه توست و لبهام نمی داند چه رنگی ببوسد که زیباتر جلوه کنی شاید شرابی که مست کند شبانه های ما را شاید ارغوانی که مرا یاد لبهات بیندازد مدام به تو فکر کنم به بوسه هات و مدام در خوابت به سپیدی قو شناور باشم آرام. "عباس معروفی"
-
من فقط عاشقی بلدم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:27
به من چه مربوط که آدم زندگی هیچ کس نیستی من فقط عاشقی بلدم چیزی هم در بساط نداشته باشم قلبم پر است عاشقی تقصیر من نیست تقدیر است که قرعه به نام تو افتاده حالا میخواهی آدم این عاشقی باش میخواهی نباش من که گفتم فقط عاشقی بلدم اما پا به پایم خواستی بیایی زودتر بجنب این قلب که بایستد عشق تو معجزه نخواهد کرد. " گیلدا...
-
با رویای سقفی برای همه
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:26
با رویای سقفی برای همه به باغهای کودکی ام سر می خورم . به کوچه باغ و دیوار گلی که با همه ی کوتاهی مرا از آن همه لبخند جدا کرده . سالهای گرم برفی زود آب شد . پدربزرگ از خاطرات کودکی می گفت و ما حسرت می خوردیم . ما از آن سالهای شیرین می گوییم و کودکانمان حسرت می خورند . وقتی بچه بودم مادرم بوی بهار نارنج می داد و چقدر...
-
واحهیی در لحظه
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1391 07:24
به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم . پشت هیچستان جایی است . پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک . روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح به سر تپه معراج شقایق رفتند . پشت هیچستان، چتر خواهش باز است : تا نسیم عطشی در بن برگی بدود، زنگ باران به صدا...
-
از صورتت نقاشی کشیده ام
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 07:53
از صورتت نقاشی کشیده ام همانطور که دلم میخواست باشی حالا چشمهایت فقط مرا می بیند و لبخند همیشگیات لحظه های نبودنت را می پوشاند فقط مانده ام هوس بوسیدنت را چه کنم؟ " گیلدا ایازی " -------------------------------------------------------- دفتر عشق: تو هستی ... و من محکم ترین بهانهی خلقت شدم. "منبع:...
-
از رفتن بمان!
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 07:52
دوستم داشته باش از رفتن بمان! دستت را به من بده، که در امتداد دستانت بندری است برای آرامش! "نزار قبانی"
-
از نگاهت... می فهمم که دوستم داری
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 07:51
از نگاهت از بودنت از جای دست هام روی تنت از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود از خوابی که تو را به من رسانده از بوی تنت که لای ملافه هام مانده از خطوط کف دستم از سایه ات پشت پنجره از هیجانم پشت در از تپش های نابهنگام قلب من از جست و خیزهای دل تو از حرفهات می فهمم که دوستت دارم از...
-
میخواهم آب شوم در گستره افق
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 07:48
می خواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود. می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم. حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور می کنم و امیدوارم که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد. می خواهم آب شوم در گستره افق آن جا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می ...
-
غربت
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 07:48
ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب . روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم . باغ همسایه چراغش روشن، من چراغم خاموش ، ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب . غوک ها می خوانند . مرغ حق هم گاهی . کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها . و بیابان پیداست . سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست . سایه هایی از دور ،...
-
بگذار همه بدانند
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 07:31
بگذار همه بدانند چه قدر دلم میخواست روی شانههای تو به خواب روم. تو آرام بلند شدی دستهایم را از هم گشودی موهای پریشانم را شانه زدی. حالا این دختر کوچک که مدام تو را میخواهد خستهام کرده است. او حرفهای مرا نمیفهمد بیا و برایش بگو که دیگر باز نخواهی گشت. "فخری برزنده "...
-
بهار، حضور توست
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 07:28
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 یخ آب می شود در روح من، در اندیشه هایم. بهار، حضور توست بودنِ توست. "مارگوت بیکل" ترجمه: احمد شاملو
-
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 07:28
دلتنگی های آدمی را باد ترانهای می خواند، رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد، و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند . سکوت، سرشار از سخنان ناگفته است؛ از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده . در این سکوت، حقیقت ما نهفته است . حقیقت تو و من . "مارگوت بیکل" ترجمه:...
-
نگاه
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 07:26
های نارنجی ! ترنج به دست بگیرم یوسفم می شوی بر درگاه بایستی؟ می خواهم زخمی عمیق بسازم که جامت به دستم باشم گاه و بی گاه می خواهم بنوشمت مزه مزه نگاه نگاه تا آخرین قطره تا سپیدهی پگاه "عباس معروفی"
-
در گلستانه
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 07:24
دشتهایی چه فراخ ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی میآمد ! من در این آبادی، پی چیزی میگشتم : پی خوابی شاید، پی نوری، ریگی، لبخندی . پشت تبریزیها غفلت پاکی بود، که صدایم میزد . پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم : چه کسی با من، حرف میزند؟ سوسماری لغزید . راه افتادم . یونجهزاری سر راه . بعد جالیز...
-
تنهایی
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 08:21
تنهایی چیزهای زیادی به انسان میآموزد اما تو نرو... بگذار من نادان بمانم! "ناظم حکمت" ---------------------------------------------------------------- دفتر عشق: در من ابری نهفته است که به آفتاب می خندد . چترت را فراموش کن اگر به سوی من می آیی. فراموش کن اگر از آسمان غمی داری . با من اینجا آرامش بی کران...