نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
و من
دوستت دارم را تکرار می کنم
نگاهت می کنم
حواست به من نیست!
بسان برگ خشکی
توی دست باد،
که هرچه بیشتر برقصد
زودتر از چشم درخت خواهد افتاد...
"صفا سلدوزی"
حرفی از آسمان نیست،
حرفی ازینکه آغوشت را بغل کنم و اوج بگیرم نیست...
این پرنده همان شب رفتنت،
بالهایش را زیر باران جا گذاشت و خانه نشین شد!
و زندگی در آنجا چشمهایش را بست
که هزار پرنده در پلک هایش غرق شدند!
حالا سالهاست این پرنده ی غمگین
مثل یک آدم معمولی زندگی می کند...
هر شب ماه را از خانه اش بیرون می کند
هر شب برای خودش دلتنگی دم می کند
هر شب با یک طعم جدید
نبودنت را به خورد رویاهایش می دهد!
عزیزم...
امشب هم بی بال و پر در خیالت اوج می گیرم
قرارمان سر ساعت گریه های همیشگی ام
امشب،
با طعم جدیدی از انتظار منتظرت هستم...
"صفا سلدوزی"
حیف! با اینکه دوستت دارم
سهمِ دستانم از تو پرهیز است
قسمتام نیستی و این یعنی:
زندگی، واقعا غم انگیز است...
"امید صباغ نو"
برگرفته از کانال: "دیوارنامه"
@DivarNaMeH1358
اگر یک روز
مجبور شوم
که تو را ترک کنم
کوچک بودن عشقم را نه،
بزرگ بودن ناچاریام را باور کن...
"آتیلا ایلهان"
این روزها
سخت درگیرِ عشقم!
بگذار شکوفه دهد دست هایم
روی تنِ خیالت!
بگذار بگویند معجزه ی این پاییز
همین شکوفه هاست!
تا از فردا شعر هایم
با عطرِ شکوفه های پاییزی...
همه را عاشق کند!
"رضا ضراب"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
جز تو یاری نگرفتیم
و نخواهیم گرفت
بر همان عهد که بودیم
بر آنیم هنوز...
"ادیب نیشابوری"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
-----------------------
متن کامل شعر در ادامه مطلب
از باغ های حافظ تو
تا سطرهای بی خواب من
چقدر بیراهه هست!
می خوابم
این بار
به عطر چشمانت
با سرمه ای که در چشمان هر نهنگی هست
بی مِی
بی ساغر
از هزاره ی طوفان های در راه
چگونه است گریستن بر فریادهای مانده در خیزاب
بانوی درخت های خیس و تب دار
برخیز
بیا به ساحل برویم
مرگ تاوان کمی است
برای چشمان تو...
"فاطمه سادات حسینی"
از کتاب: زنی در ازدحام ثانیه ها / نشر مایا / 1395
دنبال
اسمی در شعرهای من نگرد
عطر تو
واژه به واژه در من جاری ست!
ندیده ای می گویم دلتنگم
هزاران ابر
بر فراز شعرهایم رخت می شویند
می گویم پاییز
هزاران درخت پا به پای من
در پایان هر شعر برگ می ریزند!
و وقتی بر زبانم
دوستت دارم جاری می شود
هزاران پرنده ی بی پناه
آشیانشان را پیدا می کنند!
تو
در من پا گرفته ای
و تا فتح تمام من پیش می روی
می دانم آن روز نزدیک است
که هر کس مرا ببیند
لبخند تو را تصور کند.
"محمد پریش"
برگرفته از کانال:
@DivarNaMeH1358
آمدم
از تو ستانم دل نافرمان را،
دیدمت روی و به فرمان تو کردم
جان را ...
"عاشق اصفهانی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
به باز آمدنت چنان دلخوشم
که طفلی به صبح عید
پرستویی به ظهر بهار
و من به دیدن تو.
چنان در آینهات مشغولم
که جهان از کنارم میگذرد
بی آن که سر برگردانم.
به قمریان عاشق حسد میورزم
که دانه بر میچینند
و به ستاره و باران
که بر نیمرخ مهتابیات بوسه میزنند
و به گلی که با اشارهی تو میشکفد.
بیا
با اندامی از آتش بیا
و جلوهای از آذرخش.
من کجا باز بینمت ای ستارهی روشن
که بی تو تا شبگیر پیر میشوم.
چندان که بازآیی
ستارهها همه عاشق میشوند.
"على باباچاهى"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
به عدالتِ جهان مشکوکم
دستانت دور
اما
نفست جانِ من است...
"پریناز ارشد"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
پاییز که از راه می رسد
همه چیز فرق می کند!
باید بدانی که جایت خالیست
باید بدانی که باید باشی
کنار میزهای دو نفره ی کافه،
کنار موسیقی سیب های قرمز،
کنار رقص برگهای عاشق...
پاییز
باید فصل رسیدن باشد
باید بغض ها به پایان برسند
دست ها و آغوشت به من برسند...
اصلا پاییز بهانه است!
باید زودتر از رسیدن برسی!
جای فصلی به نام رسیدن
میان آغوش دنیا
خالیست...
"صفا سلدوزی"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
بزرگترین اشتباهی که می توانیم انجام دهیم این است:
به آدمها طولانی تر از آنچه که لیاقتش را دارند
اجازه دهیم در زندگیمان بمانند...!
"ژوزه ساراماگو"
(نویسنده پرتغالی)
از کتاب: همه نام ها
دست در گردن یاد تو چنانم که مپرس
آنچنان یاد تو افتاده به جانم که مپرس
با گُلِ روی تو از باغ دلم رفت بهار
بیتو ای یار! چنان رو به خزانم که مپرس.
"علیرضا شجاعپور"
برگرفته از وبلاگ:
چشم هایم را بوسیدم و کنار گذاشتم
نابینا بودن
شاید بهترین معجزه ی قرن باشد
وقتی از زخم هایت
زیباترین گل ها روئیده می شوند.
پلک هایم را باز نکن
که دردها قد می کشند
به اندازه ی یک خون
به اندازه ی لهجه ی تمام نیلوفرانی
که پای مرداب بی ترجمه ماندند
بگذار آن اتفاق قشنگ بیافتد
آن اتفاق نرسیده ی شفاف
دست هایت را بگیرم
و چشم هایمان
از این ماه عسل آبی شوند
و فرزندان نیامده ی ما
ما را با هم اشتباه بگیرند..
"گرشاسب صفایی"
از کتاب: امپراطوری با یک پاپیون درد
دیروز
یک سال تمام
در جستوجویت بودم
اما تو بر لبهایم خفته بودی
بعد، اشتباهاً
لبهایم را به بهار دوختم
چشمهایم را به باران
قلبم را به گل
و تو
با سپیدهی صبح
شبنم شدی و به درونم غلتیدی
تا گلی که در اعماق قلبم بود
پژمرده نشود.
"واچاگان پاپویان"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
بیا دوباره آغاز کنیم،
مسیری را که در میانه راهش بریده ایم.
بیا دوباره به آغاز راه برگردیم.
این بار
چشمهایمان را نمی بندیم،
این بار
برای رسیدن به مقصدی که در انتهای راه نبود،
گامهایمان را تند نمی کنیم.
هستی من!
این بار که راه بیفتیم،
دستهای هم را می گیریم،
قدمهایمان را یکی می کنیم،
و از زیبایی های مسیر لذت می بریم:
از رقص بیدهای مجنون در نوازش نسیم،
از آوای آب در ستایش صبح،
از بیقراری گنجشکها در هجوم سحر
و از گرمی دستانی که می فشاریم،
گرفتن لبهایی که به بالای ابرها می رساندمان،
به همسایگی با ماه،
همسفرگی با خورشید.
بیا دوباره آغاز کنیم،
سفر به ناکجاها را
در کنار کسی که دوستش داریم.
"انوش ترابی"
(از دفتر: تنانه ها)
بین ما
همه چیز تمامشده است
غیر از یک چیز
که من هنوز
"دوستت دارم".
"فاروق مظلومی"
برگرفته از کانال:
@kafetanhay