چشمان تو
معنای تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه دیدار فراموشی گرفتند
و از گفتار بازماندند...
کاش می توانستم
ای کاش خودم را
در چشم های تو حلق آویز کنم!
"عباس معروفی"
تو خوابیده ای آرام
و من پشت پلک تو آنقدر می بارم
تا پنجره را باز کنی ..
دستهات را زیر باران بگیری و
بخندی ...
"عباس معروفی"
همه ی کوچه ها را گشته ام
ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک.
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟
"عباس معروفی"
پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل
یا شهری دیگر
هر جا تو
خواستی
هر جا که شد
با سرنوشت
نمی توان در افتاد
پنجره ی
خوابت را باز بگذار...
"عباس معروفی"
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم داده اند
نمی دانم باهات چکار کنم!
"عباس معروفی"
میخواهم کاری کنم که خدا
مرا ببرد توی لباسهای تو
و تو
توی لباسهای من
دنبال خودت بگردی...
"عباس معروفی"
بیقراری ات را
چون شرهای شراب مذاب
بریز کف دست من
عزیزکم!
تو میدانی
که سالهاست در این سرزمین بارانی
به یک قطره از آه عاشقانهات محتاجم
به نفسهات وقتی اسمم را صدا میکنی
تو میدانی
همیشه احتمال زلزله هست
ولی زلزلهی نفسهای تو
دیگر احتمال نیست
سبز آبی کبود من!
و بیهوده نیست
که بر گسلهای دلت خانه ساختهام
از سر اتفاق هم نیست
حدیث بیقراری ست
و همین حرف ساده
که با صدای تو
دلم میلرزد
همین که صدایم میکنی
همه چیز این جهان یادم میرود
یادم میرود که جهان روی شانهی من قرار دارد
یادم میرود سر جایم بایستم
پابهپا میشوم
زمین میلرزد.
"..."
پ.ن: این شعر در پاسخ شعر خانم فرناز خان احمدی (زیر نور ستاره ها) سروده شده.
...
بیا برگردیم به عصر حجر
بیا پایاپای معامله کنیم
مثلاً من سیب شکار کنم
تو سرم را توی دامنت بگیر
من اسب رام کنم
تو روی دیوار تنم نقاشی بکش
با انگشت طلوع خورشید را به من نشان بده
غروب خودم در تنت غرق میشوم
تا نبینم جهان نا امن شده
توهینآمیز و نا امن.
...
بیا برگردیم به عصری
که سالارش تو باشی
سالار آغوش من
که از فرمان هَدَم چراگاه
چشم بپوشی
و از من چشم نپوشی
و نپوشی هیچ
و نترسی هیچ.
...
سیب شکار کنم برای تو؟
چه درختی بکارم؟
با چه کسی عکس بگیرم؟
دست در گردن گوزن
یا آهو؟
تو بگو.
"..."
نه زمینشناسم
نه آسمانپرداز
گرفتارم
گرفتار چشمهای
تو
یک نگاه به
زمین
یک نگاه به
زمان
زندگی من از
همین گرفتاری شروع میشود
سبز آبی کبود
من
چشمهای تو
معنای تمام
جملههای ناتمامی ست
که عاشقان
جهان
دستپاچه در
لحظهی دیدار
فراموشی
گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش میتوانستم
ای کاش
خودم را
در چشمهای
تو
حلقآویز کنم.
"عباس معروفی"
مگر نمیگویند که هر آدمی
یک بار عاشق میشود ؟
پس چرا هر صبح که چشمهات را باز میکنی
دل میبازم باز ؟
چرا هربار که از کنارم میگذری
نفست میکشم باز ؟
چرا هربار که میخندی
در آغوشت در به در میشوم باز ؟
چرا هر بار که تنت را کشف میکنم
تکههای لباسم بال درمیآورند باز ؟
گل قشنگم
برای ستایش تو
بهشت جای حقیری ست
با همین دستهای بیقرار
به خدا میرسانمت.
"عباس معروفی"
دوست داشتن
تو
زیباترین گلی
است
که خدا
آفریده!
گفته بودم؟
"عباس معروفی"
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...
تو به دستهای من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دستهام گُر میگیرد
شعلهور میشود
تو به چشمهای من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
میآیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان میآیی
تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی میرسد که هر دو در یک آسمان ایستادهاند
روبروی هم
به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد.
"عباس معروفی"
شادی داشتنت
شادی بغل کردن سازی ست
که درست نمی شناسمش
درست می نوازمش
نت به نت
نفس در نفس
تو از همه جا شروع می شوی
و من هربار بداهه می نوازمت
از هر جای تنت
سبز آبی کبود من
لم بده، رها کن خودت را
آب شو در آغوشم
مثل عطر یاس فراگیرم شو
بگذار یادت بگیرم.
"عباس معروفی"
برگرفته از وبلاگ:
http://meykhaneykhamoosh.blogfa.com/
عشق من
بارها با نفسهام
به نقطه نقطهی تنت گفتهام:
دوست داشتن تو
گفتنی نیست
تماشایی ست
دستهام شاهدند.
برگرفته از وبلاگ:
تا به حال کسی
تو را با چشم هاش نفس کشیده؟
آنقدر نگاهت می کنم
که نفس هام
به شماره بیفتد
بانوی زیبای من!
جوری که از خودت فرار کنی
و جایی جز آغوش من
نداشته باشی.
برگرفته از وبسایت شاعر
------------------------------------------------------------------------
دانلود ترانه ی زیبای «می توانم کریسمس را بشنوم» باصدای ابی و لیل کولت
منبع:
رد انگشت هات
تنم را شعله ور می کند
به این لبخند می زنم
که هر ناخنی
دست مهربانی هم
همراهش هست.
نیست؟
@
من عاشق توام
بانوی تو
وقتی مرا نبینی
نیستم؛
نابود و نیست.
@
خوشبختی
تعریف های گونه گون دارد
به تعداد آدم های دنیا.
عمر من یکی
به خوشبختی قد نمی دهد
گل قشنگم!
می دانم در انتظار تو
فرو می شکند
و تو خوب می دانی که من
خوشبختی نمی خواهم
تو را می خواهم.
رنگها را
با انگشتهای
تو شمردم
باز هم یکی
زیاد آمد
میشود این
انگشت را
دو بار ببوسم
گلبهی را هم
بردارم؟
راستش را
بخواهی
جیبهام پر
از رنگ است.
اگر صبح
زودتر از من بیدار شدی
بوسم کن
اما اگر من
زودتر بیدار
شدم
بر سینهات
منتظر همان
بوسه
میمیرم؟
...
با بودنت
بهشت را دیدم
حالا خدا
دنبال سیب
سرخی میگردد
تا از بهشت
آسمان
رانده شود.
(متن کامل شعر در ادامه مطلب)
آب؟
بگو آب
و من روی تنت باران ببوسم
برو!
هرجا که میخواهی برو
اما
دورتر از یک نفس نرو
آتش؟
بگو آتش
و من کف دستهام را
روی پوستت شعله ور کنم
کلمات را مثل گلبرگ
زیر پای تو میریزم
که راه گم نکنی
و بر کاغذم بمانی
رحم؟
تو بگو رحم کن
من خدا را بین نفسهای تو
به التماس میاندازم
یاس به نخ میکشم
کلمات را
به گردن تو میآویزم
که بوی من
خوابت را حرام کند
از ندیدنت هی میمیرم
به امید دیدنت
هی نو به نو
زنده میشوم
تنها یک میز برای من بخر
همین
و نان
جوهرم که تمام شد
مرا هم ببر دلم باز شود
در بازار پرندگان
بعد بیا روی میز بخواب
ببین چه داستانی مینویسم
از آن ملافهی سفید
و اندام تو
چه انتظار بیهودهای است خورشید
که تو را
به دستانم
هدیه نخواهد داد!
بوی نارنج میدهی
عشق من!
بهار میآیی
یا پاییز میرسی؟
حالا که در آغوش منی
شبها مرا میفرسایند
که بودنت در دستانم
از خیال به خاطره بدل شود
و مرا در نبودنت تجزیه کنند
باز عاشقت شدم
داشتم آهنگی گوش میدادم
که شبیه موهای تو بود
مثل یک جعبه جواهر
که در بیابان به دست آدم دادهاند
نمیدانم باهات چکار کنم
هیچ کس
دگمههای مرا
باز نکرده بود
جز تو
که می بستی و باز میکردی
نمیدیدی دگمهی آستینت
به یقهام دوخته شده
و نگاهت بر لبهام
دال یادم رفته بود یا میم؟
بوسیدن که یادم نمی رود
عشق من!
+ از دل این شعر چند شعر میشود بیرون آورد! ... بیش از یک بار باید خواند!
خستهام
از این که
صدای تو را بشنوم
خیال کنم وهم
بوده
این که هرچی
بخواهم بخرم
می گویم حالا
نه
صبر می کنم
وقتی آمدی
از این اجاق
خاموش
این قابلمه
ها، ماهیتابه ها
این شراب که
هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های
خاک گرفته
بشقاب های
دلمرده
این فیلم که
قرار بود با هم ببینیم
متکایی که
سرت را می گذاشتی
خودم که
بهانهجو شده
از انتظار
خسته ام
همینجا نشسته
ام
و فکر می کنم
چه خوب! که
زمین گرد است
عشق من!
می روی آنقدر
می روی که باز
آنسوی زمین
می رسی به من.