هر که تشویش سر زلف پریشان تو دید
تا ابد از دل او فکر پریشان ننشست
هر که در خواب خیال لب خندان تو دید
خواب از او رفت و خیال لب خندان ننشست
"مولانا"
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد.
"مولانا"
عکس از خودم. تابلو یادگار یک دوست. سال 89
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله ی تابان من
"مولانا"
(شعر کامل در ادامه مطلب)
ای همدم روزگار، چونی بی من
ای مونس غمگسار، چونی بی من
من با رخ چون خزان، زردم بیتو
تو با رخ چون بهار، چونی بی من
"مولانا"
ای در دل من میل و تمنا همه تو
وندر سر من مایه سودا همه تو
هرچند به روزگار در مینگرم
امروز همه تویی و فردا همه تو
"مولانا"
--------------------------------------------
+ این شعر را با اندکی تفاوت به "ابوسعید ابوالخیر" نیز نسبت دادهاند و هر دوی این اشعار در سایت وزین گنجور و سایر سایتها موجود می باشد. من از این لحاظ انتساب این شعر به مولانا را معتبر تر دانستم چونکه همایون شجریان این رباعی را در آهنگ "چونی بی من" همراه با اشعار و رباعیات مولانا اجرا کرده است.
رباعی شماره 1545 مولوی – سایت گنجور: اینجا
رباعی شماره 568 ابوسعید ابوالخیر – سایت گنجور: اینجا
دانلود آهنگ "چونی بی من" + متن شعر، از همایون شجریان: اینجا
چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان
چه خیالات دگر مست درآید به میان
گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند
وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان
هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند
همچو آیینه ز خورشید برآید لمعان
سخنم مست شود از صفتی و صد بار
از زبانم به دلم آید و از دل به زبان
سخنم مست و دلم مست و خیالات تو مست
همه بر همدگر افتاده و در هم نگران
همه بر همدگر از بس که بمالند دهن
آن خیالات به هم درشکند او ز فغان
همه چون دانه انگور و دلم چون چرش است
همه چون برگ گلاب و دل من همچو دکان
ز صلاح دل و دین زر برم و زر کوبم
تا مفرح شود آن را که بود دیده جان
"مولانا"
خنک آن قمار بازی
که بباخت آنچه بودش ...
بنماند هیچش الا
هوسِ قمار دیگر ...
"مولانا"
(بخشی از غزل شماره 1085)
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی
آن من بودم که بیقرارت کردم.
"مولانا"
(رباعی شماره 1293)
چو سلام تو شنیدم ز سلامتی بریدم
صنما هزار آتش تو در آن سلام داری
"مولانا"
(بخشی از غزل 2858)
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟
نی غلطم در دل ما بودهای
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
آه که من دوش چهسان بودهام!
آه که تو دوش که را بودهای!
رشک برم کاش قبا بودمی
چونکه در آغوش قبا بودهای
زَهرِه ندارم که بگویم ترا
:«بی من بیچاره کجا بودهای؟»
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بودهای
بیتو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بندِ بلا بودهای
رنگ رخ خوب تو آخِر گُواست
در حرم لطف خدا بودهای!
رنگ تو داری، که زِ رَنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بودهای
آینهای! رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بودهای.
"مولانا"
دیوان شمس / غزلیات
در بادیهٔ عشق تو کردم سفری
تا بو که بیایم ز وصالت خبری
در هر منزل که مینهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
"مولانا"
(دیوان شمس / رباعیات)
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن
"مولانا"
ای
یوسف خوش نام ما خوش میروی بر بام ما
ای
درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای
نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی
بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای
دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
آتش
زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای
یار ما عیار ما دام دل خمار ما
پا
وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در
گل بمانده پای دل جان میدهم چه جای دل
وز
آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
"مولانا"
دیوان
شمس / غزلیات
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو
ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من
بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
"مولانا"
(دیوان شمس / غزلیات)
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش
همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی
که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز
آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری
که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره
یاران شد تا باد چنین بادا
هم
باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک
سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
...
"مولانا"
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد.
"مولانا"
من
از عالم تو را تنها گزینم
روا داری که من غمگین
نشینم؟
دل
من چون قلم اندر کف توست
ز توست ار شادمانم گر حزینم
"مولانا"
آرامگاه مولانا / قونیه، ترکیه
(عکس از: سالار)
+ 8 مهر، سالروز بزرگداشت مولانا ی بزرگ گرامی باد.