پروانه به
یک سوختن آزاد شد از شمع
بیچاره دل ماست که در سوز و گدازست.
"وصال شیرازی"
به تو فکر می کنم و
بی اختیار لبخند می زنم
تو منظره ی همان دشتی
که بارها سرتاسر رویاهایم را
دیوانه وار در آن دویده ام
پروانه ها
از گلوی تو پرواز می کنند
صدای قلبت
صدای بافتن پیله هاست!
عطرها، دست از سر پیراهنت بر نمی دارند...
شبیه زنی خوشبخت دوستت دارم
شبیه زنی که مقابل آینه
گوشواره هایش را می اندازد و آواز می خواند...
روی سینه ات به خواب رفته ام و
می دانم از جایم که برخیزم
صدای النگوهایم
صدای بال پروانه هاست...
آغوش تو
آدم را پرنده می کند، دشت بزرگ!
آغوش تو
مرا بلند پروازتر می کند...
"مهسا چراغعلی"
از کتاب: جنگل گریان
به من فکر کن
قبل از خواب
در لحظه های مکاشفه
در آخرین ثانیه هشیاری
بگذار پروانه ای که روی شانه ات نشسته
عطر گیسوان مرا نفس بکشد
در آن سوی مرزهایی که
بین ما فاصله انداخته
...
قبل از خواب
مرا با چشم های دیروزم
به یاد بیاور
با همان خنده ها
و رنگین کمانی که
در رگ هایم جریان داشت
هر شب
در لحظه مردد بین خواب و بیداری
پروانه ای روی شانه ات می نشیند
که از روی گیسوان من برخاسته.
"نیلوفر لاری پور"
از کتاب: بی من فروغ نخوان
آه که چقدر
سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر
تا خواب سر شاخه در شوق نور
تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!...
من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم
دیدار دوباره ما میسر است...!
مرا نان و آبی، علاقه عریانی، ترانه خردی، توشه قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خواب تو سر کنم.
"سید علی صالحی"