تو همه راز جهان
ریخته در چشم سیاهت
من همه
محو تماشای نگاهت
"فریدون مشیری"
به فراقم از تو زخم است و
به وصلم از تو مرهم
که چو دردم از تو آید
ز تو نیز چاره باید.
"حسین منزوی"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب
"فریدون مشیری"
اگر گنجشکی تازهبالی
در شعر کوچک من لانه کن
اگر آفتابی تازهزادی و راه را نمیشناسی
در آسمان خانۀ من پرسه زن
اگر توفانی و دریاهایت کوچکند
در بستر من شعلهور شو
ای بادپا
که دستهکلید دریاها در دست توست
صندوق قدیمیرا باز کن
و نقشۀ ملاحان گمشده را به من ده
ببین چگونه مرواریدها تکثیر میشوند
بر آتش مژگان من.
"محمد شمس لنگرودی"