کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ای دوست بیازار مرا - رهی معیری

ای دوست

بیازار مرا هر چه توانی

دل نیست اسیری

که ز آزار گریزد.

 

"رهی معیری"

 

متن کامل شعر:

  ادامه مطلب ...

از گل شنیدم بوی او


از گل شنیدم بوی او

مستانه رفتم سوی او

 

تا چون غبار کوی او

در کوی جان منزل کنم.

 

"رهی معیری"


احوال دل، آن زلف دوتا داند و من

احوال دل، آن زلف دوتا داند و من

راز دل غنچه را، صبا داند و من


بی من تو چگونه ای، ندانم اما

من بی تو در آتشم، خدا داند و من


 "رهی معیری"


برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت

برون نمی رود

از خاطرم خیال وصالت

اگرچه نیست وصالی

ولی خوشم به خیالت.

 

"رهی معیری"


تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

تو را خبر ز دل بی‌قرار باید و نیست

غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست

 

اسیر گریهٔ بی‌اختیار خویشتنم

فغان که در کف من اختیار باید و نیست

 

چو شام غم دلم اندوهگین نباید و هست

چو صبحدم نفسم بی‌غبار باید و نیست

 

مرا ز بادهٔ نوشین نمی‌گشاید دل

که می به گرمی آغوش یار باید و نیست

 

درون آتش از آنم که آتشین گل من

مرا چو پارهٔ دل در کنار باید و نیست

 

به سردمهری باد خزان نباید و هست

به فیض‌بخشی ابر بهار باید و نیست

 

چگونه لاف محبت زنی که از غم عشق

تو را چو لاله دلی داغدار باید و نیست

 

کجا به صحبت پاکان رسی که دیدهٔ تو

به سان شبنم گل اشکبار باید و نیست

 

رهی به شام جدایی چه طاقتیست مرا

که روز وصل دلم را قرار باید و نیست.

 

"رهی معیری"


آتش دل

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم

بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم.

"رهی معیّری"


باید خریدارم شوی

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

 

من نیستم چون دیگران بازیچه بازیگران

اول به دام آرم ترا و آنگه گرفتارت شوم.

 

"رهی معیری"

من از آن کشم ندامت - رهی معیری

من از آن کشم ندامت

که تو را نیازمودم

تو چرا ز من گریزی

که وفایم آزمودی


"رهی معیری"

------------------------------


متن کامل شعر:


دل زود باورم را به کرشمه‌ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی

 

به هم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

 

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

تو چرا ز من گریزی که وفایم آزمودی

 

ز درون بود خروشم ولی از لب خموشم

نه حکایتی شنیدی نه شکایتی شنودی

 

چمن از تو خرم ای اشک روان که جویباری

خجل از تو چشمه ای چشم رهی که زنده رودی

 

"رهی معیری"

از مجموعه غزل‌ها / جلد چهارم


ساغر هستی

گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست

ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست


گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا!

ماه من! در چشم عاشق آب هست و خواب نیست...

 

"رهی معیری"

از مجموعه غزل‌ها / جلد اول

 


+ محمدحسن معیری متخلص به «رهی» متولد 10 اردیبهشت ۱۲۸۸ تهران ، وفات: 24 آبان 1347

 

(شعر کامل در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...