کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

ای که گفتی جان بده - حافظ

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان

جان به غمم هایش سپردم نیست آرامم هنوز.

 

"حافظ"


ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان - حافظ

به کجا برم شکایت - حافظ

به کجا برم شکایت

به که گویم این حکایت

 

که لبت حیات ما بود و

نداشتی دوامی.

 

"حافظ"

 

برگرفته از کانال: باران دل

baran_e_del@


چون من خیال رویت - حافظ

چون من خیال رویت جانا به خواب بینم

کز خواب می‌نبیند چشمم به جز خیالی

 

"حافظ"



حالی خیال وصلت - حافظ

حالی خیال وصلت خوش می‌دهد فریبم

تا خود چه نقش بازد این صورت خیالی.

 

"حافظ"


شیوه چشمت

شیوه چشمت

فریب جنگ داشت...

ما غلط کردیم و

صلح انگاشتیم.

 

"حافظ"

---------------------------------------------

 

پیشنهاد موزیک:

 دانلود آهنگ "بزن باران" از ایهام

  -------------------------------------------------

متن کامل شعر:

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

تا درخت دوستی کی بَر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

 

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

 

شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

 

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

 

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

 

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم.

 

"حافظ"

 

تصنیف این شعر زیبا با صدای استاد شجریان: اینجا


گرچه می‌گفت که زارت بکشم

گرچه می‌گفت که زارت بکُشم، می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

 

"حافظ"

 


متن کامل شعر:

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

 

رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

 

جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

 

گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با من دلسوخته بود

 

کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

 

دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

 

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

 

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

 

"حافظ"


دل من در هوس روى تو اى مونس جان

دل من در هوس روى تو اى مونس جان

خاک راهی‌ست

که در دست نسیم افتاده‌ست ...

 

"حافظ"

 

برگرفته از کانال: "دیوارنامه"

@DivarNaMeH1358


دوش می‌گفت که فردا ...

دوش می‌گفت

که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا

که پشیمان نشود.

 

"حافظ"

 

 

+ با تشکر از خانم هدی برای ارسال شعر.

رنج ما را که توان برد

رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم

شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی

 

دیده ما چو به امید تو دریاست چرا

به تفرج گذری بر لب دریا نکنی

 

"حافظ"


فکر بلبل همه آن است

فکر بلبل همه آن است

که گل شد یارش

گل در اندیشه

که چون عشوه کند در کارش...

 

"حافظ"

شور شراب عشق تو

شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر

کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو


شاه‌نشین چشم من تکیه گه خیال توست

جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو

 

"حافظ"

----------------------------------------------

 

+ 20 مهرماه، روز بزرگداشت حافظ گرامی باد.

 

 

جانم بسوختی

جانم بسوختی و

به دل دوست دارمت...

 

"حافظ"

 


ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت.

 

"حافظ"


جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به در آیی.

 

"حافظ"

--------------------------------------------------

 

متن کامل شعر:

 

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی

هر جا که روی زود پشیمان به درآیی

 

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش

آدم صفت از روضه رضوان به درآیی

 

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد

گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی

 

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

 

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

 

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

 

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

 

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو

بازآید و از کلبه احزان به درآیی.

 

"حافظ"


مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم


گر چه پیرم، تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

 

"حافظ"


بازآی و دل تنگ مرا ...

بازآی و دل تنگ مرا

مونس جان باش

وین سوخته را

محرم اسرار نهان باش

 

"حافظ"

 

برگرفته از کانال:

@baran_e_del


یک نفس باقیست با دیدار تو

همچو صبحم

یک نفس باقی ست

با دیدار تو،

چهره بنما دلبرا

تا جان برافشانم چو شمع.


"حافظ"

------------------------------

متن کامل شعر:


در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع


روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع


رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع


گر کُمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع


در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع


در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع


بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع


کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع


همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو

چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع


سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع


آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع


"حافظ"


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

 

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

 

آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

 

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

 

آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

 

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

 

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

 

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

 

"حافظ"


مژده وصل تو

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم


به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی

از سر خواجگی کون و مکان برخیزم


یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم


بر سر تربت من با می و مطرب بنشین

تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم


خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات

کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم


گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش

تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم


روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده

تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم.


"حافظ"


جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

 

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

 

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

وقت است که همچون مه تابان به درآیی

 

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی.

 

"حافظ"


متن کامل شعر در سایت گنجور

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

 

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند!

 

"حافظ"

--------------------------------------------

 

پ.ن: گاهی باید بر طبل رسوایی بعضی ها و حامیانشون کوبید. اما همون ها فیلترینگ رو برای همین گذاشتن، که نکوبی ...!