عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم
و گلدانی
کنار ماهت بگذارم
زندگی
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست
گاهی هم دستی به موهایت بکشی
بایستی کنار پنجره
و با درخت و باغچه صحبت کنی
پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها
"دوستت دارم" را
می خواسته ام بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو
و سطرهای پنهانی خودم
خواهم کرد....
"حافظ موسوی"
میدانم نمیدانی
چقدر دوستت دارم
و چقدر این دوست داشتن
همه چیزم را در دست گرفته است
میدانم نمیدانی
چقدر بی آنکه بدانی،
میتوانم دوستت داشته باشم،
بی آنکه نگاهت کنم،
بی آنکه صدایت کنم،
بی آنکه حتی زنده باشم
میدانم نمیدانی
تابهحال چقدر دوست داشتنت
مرا به کشتن داده است!
"حافظ موسوی"
پاییز هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد
با
اینهمه
از
منبر بلند باد
بالا
که میرود
درختها
چه زود به گریه میافتند !
"حافظ موسوی"
همین خرده کاغذ ها و دست نوشته های خط خورده
شاید بهای رستگاری دنیا باشد
تو فکر میکنی خورشید ابله است
که این همه می گردد و
از زمین ابله گون
روی بر نمی گرداند؟!
شاید هنوز کسی هست که هر روز
از رویای شفاف یک سیب
بالا می رود و
شیشه های مه گرفته ی دنیا را
پاک می کند
شاید هنوز کسی هست
که خواب هایش را برای هیچکس نگفته است.
"حافظ موسوی"
از کتاب: دستی بر شیشه های مه گرفته ی دنیا / نشر زمانه / چاپ اول، 1373
پ.ن: از همه دوستان نازنینی که تولدم رو تبریک گفتند، بی نهایت سپاسگزارم. مهرتان ماندگار
از ستاره ها دورتر نمی روم
تو همین جا منتظر باش
به گنجشک ها گفته ام
هوای دلتنگی ات را داشته باشند
تا من برگردم
جایی میان همین ستاره ها
چمشه ای ست
پوشیده از علف های نقره ای
مگر تو نمی خواستی زیر نور ماه بنشینی
و درخت ها و گربه ها و شیروانی های نقره ای را
- تماشا کنی؟
ماه،
از آب همین چشمه نوشیده است
که این همه مهتابی ست
کنار پنجره منتظرم باش!
"حافظ موسوی"
پ.ن: فکر کنم اولین بار این شعر رو حدود 5 سال پیش خوندم. هنوزم هر بار که میخونمش برام تازه اس و زیبا. درود آقای موسوی.
برای من کمی از دست هایت را بفرست
حالم بد است
دیوار ها
تعادل شان را
از دست داده اند
همیشه فرصت افتادن هست
همیشه فرصت در خاک غلت زدن
همیشه فرصت در جوی پر لجن دراز شدن
همیشه فرصت مردن
همیشه فرصت کمی از دست های تو اما برای من
چقدر کم است
"حافظ موسوی"
تمام این مسافرخانه
از عطر دستهای تو
پر خواهد شد
دهان اگر باز کند
این چمدان.
آدم را وسوسه
میکند
بیا از این
جهنم فرار کنیم
اندازهی
همین یکی دو سطر فاصله داریم
از تیررس
نگاه این فرشتهها که دور شویم
بهشت که نه
نیمکتی را
نشان تو خواهم داد
که مثل یک گناه
تازه
وسوسهانگیز
است
باید شتاب
کنیم
اما تو… باید
مواظب موهایت هم باشی
شاخههای این
درختهای کنار خیابان
گیره از موی
دختران میربایند
باد هم که
نباشد
برای پریشانی
این شهر
هزار بهانه
پیدا میشود
حیف است سیب
را نچیده بمیریم !
"حافظ موسوی"
------------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
برای شبهایی که به یاد تو آرام میگیرد مینویسم
برای دستانی که به نوازش دستان تو میخرامند
برای قدم هایی که به رسیدن تو برداشته میشوند
برای چشمانی که به تمنای نگاه تو اشک میریزند
برای قلبی که به تپش قلب تو میتپد
من امروز با صدای تو میبینم و مینویسم...
"منبع: نت"
آرزوهایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
و به ماه فکر می کنی.
"حافظ موسوی"
----------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
حافظ موسوی، متولد پانزدهم اسفند ۱۳۳۳ ، رودبار
وبلاگ شاعر:
http://hafezmoosavi.blogfa.com/
گفت و شنود با حافظ موسوی، مجله الکترونیکی عقربه: اینجا