-
در آرزوی لبانت
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 07:55
در آرزوی لبانت صدایت و گیسوانت آرام و گرسنه به کمین تو در خیابان ها پرسه می زنم . نان مرا سیر نمی کند ای صبحانه خورشید . من در پی شکار شکار میزان وضوح گام های توام . من در پی شکار در اشتیاق لبخند ساده تو در اشتیاق سرانگشتانت که یکی بوسه از آن از مَنَش، جاودانه ای خواهد ساخت . دلم می خواهد تنت را به تمامی چون بادامی...
-
اندوه مرا بچین که رسیده است
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 07:52
بام را برافکن و بتاب که خرمن تیرگی اینجاست بشتاب، درها را بشکن، وهم را دو نیمه کن که منم هسته این بار سیاه اندوه مرا بچین که رسیده است دیری است، که خویش را رنجانده ایم، و روزن آشتی بسته است مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان که جدا مانده ام به سرچشمه ناب هایم بردی، نگین آرامش گم کردم و گریه سر دادم فرسوده راهم،...
-
زندگی رسم خوشایندی است
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 07:40
زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ، پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه دستی است که می چیند. زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است. زندگی بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد....
-
غمگین که باشی فرو میریزم
شنبه 30 دیماه سال 1391 08:17
غمگین که باشی فرو میریزم مثل اشک نه مثل دیوار شهر که هر کس چیزی بر آن به یادگار نوشته است . "عباس معروفی" --------------------------------------------------------- دفتر عشق: تا روزی کــه بــود، دســت هــایــش بــوی گــل ســرخ مــی داد ! از روزی کــه رفــت گــل هــای ســرخ بــوی دســت هــای او را مــی دهنــد...
-
نامت را نبوسم؟
شنبه 30 دیماه سال 1391 08:16
دستم نه، اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد ! نمی دانم چرا وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین نگاه می کنم، پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند ! همخانه ها می پرسند : این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است، که در بام تمام ترانه های تو رد ِ پای پریدنش پیداست؟ من نگاهشان می کنم، لبخند می زنم...
-
بیدار شو
شنبه 30 دیماه سال 1391 08:15
تو را نگاه می کنم خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند! بیدار شو با قلب و سر رنگین خود بدشگونی شب را بگیر تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود زورق ها در آب های کم عمقند... خلاصه کنم: دریا بی عشق سرد است! جهان این گونه آغاز می شود: موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند (تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی و...
-
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
شنبه 30 دیماه سال 1391 07:29
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن . من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین . رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ . هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد . بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن . مثل بال حشره وزن سحر را می دانم . مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن . مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن...
-
چشمان تو گل آفتابگردانند
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 07:47
چشمان تو گل آفتابگردانند به هر کجا که نگاه کنی، خدا آنجاست ... "زنده یاد حسین پناهی" ------------------------------------------------------ دفتر عشق: بیگانه ام بیگانه می مانم تا لحظه ای که عطر تنت را در کنار خود بیابم ... "منبع: نت"
-
نامت را بر زبان می آورم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 07:38
نامت را بر زبان می آورم دریا بر من گسترده تر می شود دریایی که ادامه ی گیسوان توست کلامت را سرمه چشم می کنم آفتاب و ماه و ستارگان را در آب ها می بینم می خوانمت موجی بلند به ساحل می دود و دست می گشاید صدفی پلک می زند و تو در گیسوانت می تابی "عمران صلاحی" درباره شاعر: عمران صلاحی (دهم اسفند ۱۳۲۵ - ۱۱ مهر ماه...
-
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم
چهارشنبه 27 دیماه سال 1391 07:36
من در این خانه به گم نامی نمناک علف نزدیکم . من صدای نفس باغچه را می شنوم . و صدای ظلمت را ، وقتی از برگی می ریزد . و صدای ، سرفه روشنی از پشت درخت، عطسه آب از هر رخنه سنگ ، چکچک چلچله از سقف بهار . و صدای صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهایی . و صدای پاک ، پوست انداختن مبهم عشق، متراکم شدن ذوق پریدن در بال و ترک خوردن...
-
مرهم زخم های کهنه ام
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 07:17
مرهم زخم های کهنه ام کنج لبان توست! بوسه نمی خواهم چیزی بگو ... "مونا بشیری"
-
صدای آب می آید
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 07:11
صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟ لباس لحظه ها پاک است میان آفتاب هشتم دی ماه طنین برف نخ های تماشا چکه های وقت طراوت روی آجرهاست روی استخوان روز چه میخواهیم ؟ بخار فصل گرد واژه های ماست دهان گلخانه فکر است سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند ترا در قریه های دور مرغانی به هم تبریک می گویند چرا مردم...
-
راز هزار آینه
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 07:02
اینجا همهی آبهای روان مشتاق سپیدهدم دریایند ما تشنهایم! ساعت شما چند است!؟ باشد، که زندگی زندگیست. امروز در دست من و دوش در دست تو و فردا ... مالِ دیگریست، تنها به یاد آر که رویاها نمیمیرند. سفر اینگونه آغاز میشود روشنتر از این تماشا تنها نوشتن است که مرگ را پشت در اتاق و آینه مشغول شمردن کلمات خواهد کرد!...
-
سکوت پشت پنجره
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 07:15
حال این روزهایم بسان کلافیست سردرگم... پنجرهی اتاق را باز میکنم و مثل هر روز به تماشای درختان آنسوی خیابان مینشینم. برگها با دستان نوازشگر باد در رقصند... کنجشکَکان عاشق مثل همیشه، پر هیاهو در جوش و خروشند و سمفونی دل انگیز زندگی در این هیاهوی به ظاهر مبهم گنجشکها... کمی آن طرفتر، قمریهای دوست داشتنی مثل...
-
به حرف تو رسیده ام...
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 07:13
به حرف تو رسیده ام به حروفِ نام تو باقی حرف ها را برای چه اختراع کرده اند ترکیب شان جز دروغی برای ادامه زندگی نیست! "شمس لنگرودی"
-
در بوی نارنجی پیراهنت تاب میخورم
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 07:12
در بوی نارنجی پیراهنت تاب میخورم بیتاب میشوم و دنبال دستهایت میگردم در جیبهایم میترسم گمت کرده باشم در خیابان به پشت سر بر میگردم و از تنهایی خودم وحشت میکنم بی تو زندگی کنم یا بمیرم؟ نمیدانم تا کی دوستم داری هرجا که باشد باشد هرجا تمام شد اسمش را میگذارم آخر خط من باشد؟ بی تو زندگی کنم یا بمیرم؟ همین که...
-
بی تو هم می شود زندگی کرد
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 08:10
بی تو هم می شود زندگی کرد قدم زد، چای خورد، فیلم دید، سفر رفت؛ ... فقط بی تو نمی شود به خواب رفت ! "رضا کاظمی" ------------------------------------------------------------- دفتر عشق: کلافه کرده ای مرا... چرا همیشه لبخندهایت از شعرهای من زیباتر است!؟ "منبع: نت"...
-
دستت را به من بده
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 08:00
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشک آن شب لبخند عشقم بود قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی من درد مشترکم مرا فریاد کن درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم نامت را به من بگو دستت را به من بده حرفت را به من بگو...
-
مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 07:55
"مدوسا "(Medusa) مجالی نیست تا برای گیسوانت جشنی بپا کنم که گیسوانت را یک به یک شعری باید و ستایشی دیگران معشوق را مایملک خویش میپندارند اما من تنها میخواهم تماشایت کنم در ایتالیا تو را مدوسا صدا میکنند ) به خاطر موهایت ( قلب من آستانه ی گیسوانت را، یک به یک میشناسد آنگاه که راه خود را در گیسوانت گم...
-
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:14
تو ماه را بیشتر از همه دوست میداشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من میآورد میخواهم فراموشات کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجرهها پاک نمیشود! "رسول یونان" --------------------------------------------------- دفتر عشق: برای ساختن کشتی آرزوهایت هر چقدر هم که سخت باشد صبر کن . چرا که قایق کاغذی رویاها...
-
غریب...
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 09:05
تابستان انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر به کنار هر گلی که می رسیدم می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم بر شاخه ها می نشستم و سرود سبز سوت و سکوت را برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم تا مادر بزرگ بیاید و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید تابستان کودکی ام تنها با گیلاس سرخ باغ و مهر...
-
نشستهای توی قلبم
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 07:21
نشستهای توی قلبم مثلِ تیرِ چندپر! نه میشود درَت آورد نه گذاشت که بمانی. "رضا کاظمی" ---------------------------------------------- دفتر عشق: من فکر می کنم در غیاب تو همهی خانههای جهان خالیست همهی پنجرهها بسته است وقتی که تو نیستی من هم تنهاترین اتفاق بی دلیل زمینام ! "منبع: نت"
-
از تو عبور می کنم
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 07:18
اگر تمام خاک زمین باشی تنها مشتی از تو کاقی است برای آنکه تا ابد بپرستمت از میان صور فلکی چشمهای تو تنها نوری است که می شناسم تنت به بزرگی ماه و کلامت خورشیدی کامل و قلبت آتشی است برهنه پای از تو عبور می کنم و تنگ می بوسمت ای سرزمین من! "پابلو نرودا" (مترجم : دکتر شاهکار بینش پژوه)
-
بوی گندم
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 07:12
بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هرچی میکارم مال تو اهل طاعونی این قبیله ی مشرقیام تویی این مسافر شیشهای شهر فرنگ پوستم از جنس شبه، پوست تو از مخمل سرخ رختم از تاوله، تنپوش تو از پوست پلنگ بوی گندم مال من، هرچی که دارم مال تو یه وجب خاک مال من، هرچی میکارم مال تو تو به فکر جنگل آهن و آسمون...
-
کوتاه ترین شعر
شنبه 16 دیماه سال 1391 07:50
کوتاه ترین شعرم را برای تو سرودم: بوسه! "رضا کاظمی"
-
آسمان های شمال
شنبه 16 دیماه سال 1391 07:19
آسمان های شمال میان دقیقه های تو بدل به رنگین کمانی تازه می شوند پیراهنت انگار پرچمی است در کوچه باغ های باد و آینه جادوی چشم هایی که به صلحی دوباره می رود بازمانده ی عصر عاشقی هایت چه کسی به شانه های تو می رسد؟ "محمود معتقدی"
-
قهرت را غلاف کن
شنبه 16 دیماه سال 1391 07:16
خیالم را که میهمان باشی ، زنبق های شعر از کویر واژگانم می شکفد . به اِعجازی شاعر عشق تو می گردم . و در عروجی نورانی ؛ یاد تو ؛ در صندوقچه ی سربه مُهر قلبم ، فرود می آید ... مگو بازی با کلمات است ! این احساس است که به مصاف آمده است . قهرت را غلاف کن ... از: زهره طغیانی مجموعه شعر: شب و تنهایی / انشارات مرسل / 1390
-
آغوشت را باز کن دریا
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 08:41
شب، ماه، دریا و ماهیگیری تنها؛ بیتور و بیقلاب ! آغوشت را باز کن دریا خودت را میخواهم اینبار . " رضا کاظمی "
-
در بندر آبی چشمانت
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 08:27
در بندر آبی چشمانت باران رنگ های آهنگین دارد خورشید و بادبان های خیره کننده سفر خود را در بی نهایت تصویر می کنند. در بندر آبی چشمانت پنجره ای گشوده به دریا و پرنده هایی در دوردست به جستجوی سرزمین های به دنیا نیامده. در بندر آبی چشمانت برف در تابستان می آید. کشتی هایی با بار فیروزه که دریا را در خود غرقه می سازند بی...
-
از هجوم تنهایی می ترسم
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 08:26
از هجوم تنهایی می ترسم از بلندای احساسم... وحشت از ارتفاع قله ی بلند عشقت مرا بر زمین پست فراقت میخکوب کرده در ته درّه ی عمیق و ژرف بی کسی از تاریکی انتظار می ترسم و از نگاه سرد و بی اعتنایت از لبخند هایت حتی، می ترسم وقتی از آن من نبود! شادی،"بی تو"، واژه ایست غریب نکند تو هم می ترسی؟! نکند قطب مخالف...