وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها، وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها.
...
"سعدی"
+ این مصرع را بدین صورت نیز نوشته اند:
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها