کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

روزهای زلال زنبق و رازقی

وقتی کبوتر واژه یی
تور بی طناب ترانه می افتند
بر می دارمش
می بوسمش
و رهایش می کنم
همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
نمی خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمی خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها می خواهم
دمی سر بر شانه یی بگذارم
و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش در چشم های توست
که شهد نام و شکوه شانه ات را
از گریه های من دریغ می کنی
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگو
آیا تمام این ترانه های اشک آلود
به تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند؟

 

"یغما گلرویی"

از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377

چتری برای پروانه ها

من می روم با دست هایت 
چتری برای پروانه ها بسازم 
دیگر چه می شود که نام گل های باغچه را به خاطر نیاورم؟ 
یا اصلا ندانم که کدام شاعر شب تاب 
قافیه ها را از قاب غمگین پنجره پر داد؟ 
من که خوب می دانم 
بادبادک بی تاب تمام ترانه ها 
همیشه پر پشت بام خلوت خاطره های تو می افتد 
دیگر چه فرق می کند که بدانم 
باد از کدام طرف می وزد.

از: یغما گلرویی

دفتر: گفتم بمان، نماند

 

نه اینکه بی تو نخندم

نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیق‌تر بگویم
نه و بیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند

 

"یغما گلرویی"

از دفتر: گفتم بمان، نماند... (1377) / شعر یازده

غریب...

تابستان
انعکاس سرخ گیلاس و سبزی سایه بود
انعکاس هفت سنگ و تب بعد از ظهر
به کنار هر گلی که می رسیدم
می خواستم تمام پروانه های جهان را خبر کنم
بر شاخه ها می نشستم
و سرود سبز سوت و سکوت را
برای جوجه های کوچک گنجشک می خواندم
تا مادر بزرگ بیاید
و از بیم سقوط و سستی شاخه بگوید
تابستان کودکی ام تنها
با گیلاس سرخ باغ و مهر مادربزرگ
معنا می گرفت
وقتی که می خندید
خیل خطوط خاطره ی آینه را پر می کرد
دستانش به عطر حلوا و حنا و ریحان عادت کرده بود
و موهای سفیدش را همیشه
به رسم بهار های بی برگشت گذشته می بافت
همیشه عکس ها ی کوچک کوچ را نگه می داشت
عکس گیوه ، گندم ، گام
عکس باغ ، برنو ، بهار
و عکس رنگ و رو رفته ی پریروز پدر بزرگ را
قصه هایی برایمان می گفت
که آنها را
از مادربزرگ کودکی خود شنیده بود
حالا ، از انعکاس سرخ گیلاس ها خبری نیست
شاخه ها توان وزن مرا ندارند
و گنجشک های شوخ شاخه نشین
به زبانی غریب سخن می گویند
غریب...

 

"یغما گلرویی"

(شعر شش / از مجموعه: گفتم بمان، نماند / 1377)

--------------------------------------------------------


پ.ن: دیروز یک بار دیگر دفتر شعر "گفتم بمان، نماند" یغما رو خواندم. تمام 25 شعرش رو و یک بار دیگر لذت بردم از تک تک اشعارش. میتونم بگم که کمتر پیش آمده که مجموعه شعری رو بخونم و با همه اشعارش ازتباط برقرار کنم و لذت ببرم، حتی از شاعران نامی. اما این دفتر شعر یغما از آن دفترهاست که واقعا تمام اشعارش زیباست و هر شعرش حرفی برای گفتن داره. عمق و لطافت و حتی گاهی سادگی اشعارش روح آدم رو نوازش میده...


+ حتما می‌دانید که ترانه سرای آهنگ زیبای "رویای ما" با صدای ابی و شادمهر، -که همین چند ماه پیش منتشر شد- یغما گلرویی عزیز بود.

دانلود آهنگ رویای ما: 3.5mb  mp3 128    -    7mb  mp3 320


+ متن ترانه رویای ما در ادامه مطلب

-------------------------------------------------------------

ادامه مطلب ...

یغما گلرویی، شعر دو

پیاده آمده ام
بی چارپا و چراغ
بی آب و آینه
بی نان و نوازشی حتی
تنها کوله یی کهنه و کتابی کال
دلی که سوختن شمع نمی داند
کوله بارم
پر از گریه های فروغ است
پر از دشتهای بی آهو
پر از صدای سرایدار همسایه
که سرفه های سرخ سل

از گلوگاه هر ثانیه اش بالا می روند
پر از نگاه کودکانی
که شمردن تمام ستارگان ناتمام آسمان هم
آنها را به خانه ی خواب نمی رساند
می دانم
کوله ام سنگین و دلم غمگین است
اما تو دلواپس نباش ! بهار بانو
نیامدم که بمانم
تنها به اندازه ی نمباره یی کنارم باش
تمام جاده های جهان را
به جستجوی نگاه تو آمده ام
پیاده
باور نمی کنی؟
س این تو و این پینه های پای پیاده ی
من
حالا بگو
در این تراکم تنهایی
مهمان بی چراغ نمی خواهی؟


از: یغما گلرویی / مجموعه شعر: گفتم بمان! نماند...

یغما گلرویی، شعر یک

شرمنده ام

گفته بودم
دست بر دیوار دور آن ور دریا می زنم
و تا هزاره ی شمردن چشم می گذارم
گفته بودم
غبار قدیمی تقویم را
ازش یشه های شعر وخاطره پاک نمی کنم
گفته بودم
صدای سرد سکوت این سالها را
با سرود و سماع ستاره بر هم نمی زنم
اما دوباره دل دل این دل درمانده
تو را میهمان سایه گاه ساکت کتاب و کاغذ کرد
هی
همیشه همسفر حدود تنهایی
بگذار که دفتر دریا هم
گزینه یی از گریه های گاه به گاه من باشد

از: یغما گلرویی / مجموعه شعر: گفتم بمان! نماند...