وقتی کبوتر واژه یی
تور
بی طناب ترانه می افتند
بر
می دارمش
می
بوسمش
و
رهایش می کنم
همان
بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به
زدودن اشکی از زوایای گریه ها رضایت نمی دهم
نمی
خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمی
خواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها
می خواهم
دمی
سر بر شانه یی بگذارم
و
به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر
اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش
در چشم های توست
که
شهد نام و شکوه شانه ات را
از
گریه های من دریغ می کنی
حالا
که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه
یی به دور از قافیه های غرور و گلایه به من بگو
آیا
تمام این ترانه های اشک آلود
به
تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند؟
"یغما گلرویی"
از مجموعه: گفتم بمان! نماند ... / 1377
تمام شعرهای یغماعااااااااااااااااااااااااالی
اقا نیما وب فوق العاده زیبایی دارین
قابل ستایشه این همه حس و حال ناب
با اجازتون شعرایی ک میپسندمو با حال و هوام یکیه رو تو وبم میزارم
خدا قوت
درود بر شما
وبلاگ جالبی دارین
اگه با تبادل لینک موافق باشی مارو با عنوان وبلاگمون لینک کن بعد خبر بده با چه عنوانی لینکتون کنم
سلام
وب زیبا و جالبی داری
وقت کردی به من هم سر بزن :)
http://varzeshonline.blogsky.com/