نشسته ام
که سر در گمی کنی در شانه هایم
از علی الطلوع چشم های تو تا صلاة ِ ظهر
از آن بگویم که تمام گنبدها از دهان من پر شود
گم کنم سرم را لای سینه هایت ...
مزه بریزم که خنده بگیری ... آرام بگیری
که آغوش بگیرم
با رام ِ پنجه های تو از بازوان من ...
تور شدن به هردویمان می آید
می پودم در تار ِ تو
آنقدر که اشک هایم را هم از گونه های تو پاک کنم.
شعر از: میلاد آهنگربهان
-------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من شیفتهی میزهای کوچک کافهای هستم که بهانهی نزدیکتر نشستنمان میشوند و من روبهروی تو با چای و سیگاری میتوانم تمام شعرهای نگفتهی دنیا را یکجا برایت بگویم. تنها برای خود خود تو ...
So good, so cool & very nice
یعنی اخرش بود....
دمتون گرممممم....
مثل همیشه عالیه نیما
دستت طلا
دلم از دنیا که میگیره
میام اینجا و شعر میخونم روحم آروم میشه
و دوباره برمیگردم به دامن زندگی
برای شروع هایی متفاوت
درکوچه باغ شعر شهد شیرینیست به کامم که طعم
آرامش دارد وووووووووووووووووووو