گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا!
ماه من! در چشم عاشق آب هست و خواب نیست...
"رهی معیری"
از مجموعه غزلها / جلد اول
+ محمدحسن معیری متخلص به «رهی» متولد 10 اردیبهشت ۱۲۸۸ تهران ، وفات: 24 آبان 1347
(شعر کامل در ادامه مطلب)
شعر کامل:
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی به جز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پردهٔ وهم و خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین یک دم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشمم فروماندهست در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه از سیلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لالهٔ سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوهٔ صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست.
"رهی معیری"
عالی عاشق خدای هستی ام و سپاس از شما برای گذاشتن و زنده نگه داشتن این اشعار❤️❤️
حتی از دوباره خوندنش اینقدر ذوق کردم که باااید یه بار دیگه واسه ی این پست نظر می دادم..
مرسی بابت انتشارش.
رهی معیری...
از ته قلبم به شعر و شاعرا عاشقم!