در اضطراب تو می سوزد
وقتی جهان
میان آشفتگی گاههایمان می نشیند
چایی بریز هم قطار!
تا بار ببندیم و
در شیرینی خواب چشم های تو
فراموش دنیا شویم
فردا صبح
کنار سفره نان و پنیرمان
لبخند ترا می نوشیم
تا خورشید مهربان تر سلام کند.
"محمد بهروزی"
گاهنمامه ادبی "خط سوم"، اسفند 1380
ﻣﻨﺘﻈﺮﻡ
ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻗﺪﯾﻤﯽ
ﺩﺭ ﺁﺭﺷﯿﻮ ﺭﺍﺩﯾﻮ
ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ
ﺑﮕﻮ ﮐﻪ می خواهی
ﻣﺮﺍ ﺑﺸﻨﻮﯼ.
"ﺁﺯﺍﺩ ﻧﻮﺭﻭﺯﻯ"
-----------------------------------------------------
دفتر عشق:
چقدر زیباست کسی را دوست بداریم.
نه برای نیاز، نه از روی اجبار و نه از روی تنهایی!
فقط برای اینکه «ارزش دوست داشتن» دارد.
"ناشناس"
گریه هایم را
در آغوش بگیر
در رویاهایم
دستهای تو حول آغوش من تنگ گرفته است
در خوابهایم
گناه حلال است
خدای
خوابهایم مرا مجاز به تو کرده است
چگونه این
همه زیبایی را نمی بینی
نخواب
بیدار باش
تا رویاهایم را خوب ببینی
برهنه باش
تا رویاهای
تو مرا در آغوش بگیرد... تنگ.
"أحلام
مستغانمی"
مترجم : بابک
شاکر
برگرفته از وبلاگ:
وقتى تو می آیى
به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم
به سرزمینی پر از آواز پرنده
وقتى تو می روى
سر در گریبانم
مثل مردمی که
کسى را از دست داده اند...
"اوکتای رفعت"
اگر بکوشیم نامِ کوچک پروانه ها را به یاد آوریم
شاید دندان هایمان سفید شوند.
شاید گنجشک های کوچه ی تابستان بیاید
و در پوست ما – این دریاچه ی صورتی –
آرام شنا کند.
شاید باز من از چشمانِ تو بفهمم
که آسمان آبی است.
...
"بهزاد خواجات"
(متن کامل شعر را در ادامه مطلب بخوانید)
منبع: وبسایت حمید رضا خزایی
دوست داشتن آدم ها را می توان
از توجه آنها فهمید
وگرنه
حرف را که
همه می توانند بزنند ...
"پائولو کوئیلو"
------------------------------------------------------------
+ پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، زاده ۲۴ اوت ۱۹۴۷، نویسنده معاصر برزیلی.
چیزی در تو
مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها
با کمند عطرها
پروانه ها را به دام می کشند
چیزی در تو
مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها
ترانۀ رنگین کمان ها را
با لحن لالائی
برای ماه می خوانند
چیزی در تو
مرا به جاهائی می برد
که هرگز نرفته ام
به سلام اوّلین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اوّلین شب عشق
که پر از نازُ نیازُ بوسه است
چیزی در تو
دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اوی من باشی !
"پرویر صادقی"
http://parvizsadeghi.blogfa.com/
داد این مردم خسته به جوابی نرسید
همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز
باور ساده ام حتی به سرابی نرسید
داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان
دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید
آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا
زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.
"هادی جعفری"
+ تولدت مبارک هادی عزیز
سالهاست
گٍردِ
رؤیاهای سرخ باغچهی خویش پر می زنم وُ
هنوز غربت
تلخ همیشه را،
مزه می کنم.
من خسته ام
و هیچ حاجتی
به تأیید هیچ پروانه ای نیست
کافی ست دگمهی
پیراهنِ پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره
هایِ عریانِ عمرِ هزار پروانه را،
به سوگ
بنشینی.
من خیسِ
خستگی ام
بیا شانه
هایت را
بالش خیلِ
خستگی هایم کن
شاید شبی
زخمهایم را
زمین بگذارم...
"بهمن قره داغی"
نه گلی به نامت هست
نه خیابان
و نه حتا شش دانگ خانه ای سبز
با بهارخوابی که در آن
نوزادت را
به آغوش بگیری وُ
من چشم بر ندارم از این همه زیبایی ات
سطری
شعری
به نام کوچک تو
هرگز نسرودم ، اما
تمام این کلمات
برای شاعری است
که ضربان قلبش
از پلک زدن های تو
الهام می گیرد.
"سینا علیمحمدی"
کاش تو یارم بودی
با تو
هوایم همیشه بهاریست...
"سحر دوستی"
7 اردیبهشت 93
برای دانلود عکس در سایز واقعی بر روی آن کلیک کنید.
قلب
اول می شکند
بعد می گیرد
و درست لحظه ای که می ایستد
جای خالی آغوش ات
بیشتر از همیشه
درد می کند!
"سینا علیمحمدی"
وبلاگ شاعر:
می آیی...
همراه می شویم
همراز می شویم
شاد و سرمست از این همدلی
اما هوس
این حس دیرآشنای نامأنوس
این هاله پر ابهام هزار نقش
کدر می کند آبی آسمان خیالم را...
"سحر دوستی"
30 فروردین 1393
این عید هم بی تو گذشت...
و من امسال
هیچ سبزه ای گره نزدم
از لج هر دویمان...
تو حتی در فکر آمدن هم نبودی
و با دستی که اینهمه دور است
چگونه می توان آرزو کرد!؟
پ.ن: من دستانم را پیش تو جا گذاشته ام
تا دلت نگیرد از بی تفاوتی روزگار...
"از خانم نسترن"
بزرگ ترین
سوال این روزهای اطرافیانم شده ای...
بیچاره من! هنوز می ترسم بگویم که عاشقت شده ام
چه رسد به گفتن قصه شکستنم...
درد نفهمیدن عشقم
درد نپذیرفتنم
درد شکستنم به کنار...
کنایه ها را چه کنم؟
تو چه میدانی الان ساعت چند است
تو چه میدانی با اشک از نرسیدن نوشتن چه دشوار است...
نمیدانی...
من می نویسم و تو در خواب بی تفاوتی خود بمان
من می گریم و تو در عصر سنگی خود بمان
مبادا به کوه شیشه ای دل من دل ببندی...
دیگر نمیدانم اشک هایم را چه بگویم
هرشب می پرسند ما تاوان کدام گناهیم
دروغ هایم را دگر باور ندارند
پس چرا ساکتیَ؟
گناه من چه بود گلم
دل دادن به تو.....؟
در عصر سنگی خود بمان.
"کاووس رشیدی"
+ با سپاس از "دوست" عزیز برای معرفی و ارسال این شعر.
مرگ در برگ
ها زرد می شود
در آدم ها سفید
و در من، درست رنگ تو را گرفته
پیش از آنکه مشت های گره کرده ام
از پندار زندگی تهی شوند
برگرد
و برایم شعری بخوان
برگرد
تا صدایت در دستم گلی شود
رو به همه تلخی ها
روزی باز می گردی
تا رنگ های رفته را
به زندگی ام بازگردانی
روزی دیر
آنقدر دیر که می ترسم
در میان سطرهای غبار گرفته
از یاد واژه ها هم رفته باشی.
"میلاد خانمیرزایی"
به جز تو
محبوب من!
مردان بی شماری را دوست داشته ام
بر شانه های بی شماری گریسته ام
و بوسه ها و لبخند هایم را
با لبان بسیاری
در میان نهاده ام
مردان بی شماری
همه با یک نام
همه با یک چهره
با خنجر هایی شبیه هم
که تنها
جای زخم هایشان
روی قلبم
با هم
فرق دارد.
"انسیه موسویان"
دوست داشتنت،
اندازه ندارد!
پایان ندارد!
گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و
موج های کوچک و بزرگ مکرر را
بی انتها، بشماری...
"علی صالحی بافقی"