جامی شکسته دیدم
در بزم می فروشی
گفتم بدین شکسته
چون باده میفروشی!؟
خندید و گفت زین جام
جز عاشقان ننوشند
مستِ شکسته داند
قدرِ شکسته نوشی...
شاعر: ناشناس
پی نوشت: این شعر رو در فضای مجازی به "خ ی ا م" نسبت داده اند که من بعید می دانم درست باشد کما اینکه در سایت گنجور هم سرچ کردم و نیست.
آقای مهدی اصغری در صفحه شعر نو این شعر را منتشر کرده اند:
http://shereno.com/60828/55509/502780.html
خاطرتاز راه بهدر کرده مرا،
خون بهجگر کرده مرا
دین و دلم داده به باد
سر به هوا کرده مرا
این دل دیوانه من عاشق روی تو شده
دل به دلم نیست مبادا که نبینی تو مرا
نباشدت به مِنّتی عشق گرانمایهی من
ولیک اینچنین چرا ز خود برانی تو مرا
منمهمانکهغیر من درین جهان دگرنبود
کجا توان خیال کرد برای چون تویی مرا
من از همه وداعها، ازین همه خرابهها
رسیدهام به راه تو، تو جان شکفتهای مرا
روز ازل که مهر تو بر دل ویرانه نشست
قلبمریضوخستهام، گشته طربخانهمرا
چوشبنمیبهبرگگل، نشستهای بهدامنم
وصلت ناگهانیات، زیر و زبر کرده مرا
عشق نهان من به تو دگر عدم نمیشود
به من تو رخنه کردهای رها نمیکنی مرا
نالهی جانگداز من سوی فلک نمیشود
شیونِ فرقتت مگر رسا کند داد مرا
قلم شدههمدممن، مونسو غمگسار من
اشک زلال کرده تر، خط نگارین مرا
بیا جنون دیدنت به من امان نمیدهد
شام وسحر بهجایمنکشیده حسرت مرا
دانمازینفسانهها،زینهمهخوشخیالها
هیچ بهدستنایدم گرچه کُشد همین مرا