کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

از صورتت نقاشی کشیده ام

از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت فقط مرا می بیند
و لبخند همیشگی‌ات
لحظه های نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت را چه کنم؟

"
گیلدا ایازی"

--------------------------------------------------------


دفتر عشق:

تو هستی...
و من
محکم ترین بهانه‌ی خلقت شدم.

"منبع: نت"

می خواهی با انگشتانم روی تنت نقاشی کنم

می خواهی با انگشتانم

روی تنت نقاشی کنم
بعد توی آینه نشانت دهم
که در بهشت ایستاده ای
با سیبی گاز زده ؟
می شود اگر دستم خط خورد
از اول شروع کنم ؟
اصلاً می شود از بهشت برویم
تا ببینی چیزی کم نیست ؟

می خواهی با چشمهام
تو را نفس بکشم
که دلت بریزد و لبهات بلرزد ؟

می خواهی کف دستت را بو کنم
ببینم بوی کدام گیاه کمیاب
در سرم می پیچد امروز ؟

می خواهی بنشینی توی بغلم
که برات کتاب بخوانم ؟
می شود آرام بنشینی و گوش کنی ؟
می شود آنقدر نفسهات نریزد روی گردنم ؟
آه
می شود دیگر کتاب نخوانیم ؟

می شود آنقدر بوسم کنی
که یادم برود دلم چی می خواست ؟


"عباس معروفی"

--------------------------------------------------------

 

دفتر عشق:

این بار حصار کلمات را می شکنم و دلم را به قاصدک های آواره می سپارم. برای از تو گفتن نیازی به کلام نیست. از تو که بگویم اشکی بی بهانه از آسمان چشم هایم می بارد.  واژه ها در رگ سخنم می جوشد و جملات در نوک قلم به رقص در می آیند و می نگارد، می نویسد از غم  و از دل تنگی ها و این که هنوز دوستت دارم.

"منبع: نت"

 

لالایی های تازه ام

چه فرق می کند با کدام لهجه درد می کشم

هربار دوست داشتن

مرا یاد شکم های برآمده می اندازد

و فکر می کنم باید به جای عشق

برای دکمه هایم دلیل محکم تری می آوردم

 

زن

زاییده نمی شود

ساخته می شود

و دختری که صدای گریه های عروسک تازه اش

از تمام شریان هایش عبور می کند

چه دیر می فهمد اگر گل های چادر مادرش را

محکم تر بو می کرد

هیچ وقت گم نمی شد

و چه زود یاد می گیرد لالایی های تازه اش را

باید خرج آجرهای خانه اش کند

تا مدادهای رنگی دخترش

سقف ها را با درد کمتری روی دیوارها بکشند

 

می دانم

قرار بود هیچ وقت برای تو لالایی نگویم

تا صبح ها به خاطر پرهای خیس بالش من

به رنگ آسمان شک نکنی

و به آوازهای غمگین پرنده هایی

که هرشب تخم های شکسته می گذارند

 

قرار بود هیچ وقت لالایی نگویم

چیزی نگویم

اما در گلویم آوازهای هزاران پرنده ی مرده گیر کرده است

و زندگی دست هایش را

هر شب دور گردنم قفل می کند و کلیدش را

خانه های کوچک نقاشی های تو قورت می دهند .

 

 "لیلا کردبچه"