بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی
چرا ؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده در انتظار تو
ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال از میلاد
مسیح می گذشت
و عصر
عصر والیوم بود!
از: حسین پناهی
بخواب تا نگاهت کنم
و برای هر
نفس تو
بوسهای
بنشانم به طعم ...
هرچه تو
بخواهی
نفسم به تو
بند است
بند دلم پاره
میشود که نباشی
انگشتهات را
پنجره کن
و مرا صدا
بزن
از پشت آنهمه
چشم
بخواب آقای
من!
چقدر خورشید
را انتظار میکشم
تا چشمانت را
باز کنی
روی بند دلت
راه میروم
بی ترس از
افتادن
بی ترس از
سقوط
یادم بده
تا من هم
بگویم
که چگونه با
جست و خیزهای دلم
آسایش را
از روح و
روانم گرفتهام
روی دلت پا
میگذارم
بی هراس از
بودن
راه میروم
روی بند
و میرقصم
رخت شسته
نیستم با گیرهای سرخ یا سبز
که باد موهام
را به بازی گرفته باشد
راه میروم
روی بند
بخواب آقای
من!
خدا به من
رحم میکند
تو اما رحم
نکن!
و بودن
چه هراسناک
شده
بی تو
عشق من!
"عباس معروفی"
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ ...
نمی شود به خواب رفت!
"رضا کاظمی"
-------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
کلافه کرده ای مرا...
چرا همیشه
لبخندهایت از شعرهای من زیباتر است!؟
"منبع: نت"
-----------------------------------------------------------
+ دلم گرفته
دلم عجیب
گرفته است
و هیچ چیز،
نه این دقایق
خوشبو، که روی شاخهی نارنج می شود خاموش،
نه این صداقت
حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه، هیچ چیز
مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند.