کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

کوچه باغ شعر

«بهترین شعرهایی که خوانده‌ام» - شعر کلاسیک، شعر نو، شعر سپید، شعر جهان ...-

روی در روی

روی در روی و

نگه بر نگه و

چشم به چشم!

حرف ما و تو

چه محتاج زبانست امروز؟


"وحشی بافقی"


صد فصل بهار آید و بیرون ننهم گام!

صد فصل بهار آید و 

بیرون ننهم گام!

ترسم که بیایی تو و

در خانه نباشم...


"وحشی بافقی"


پیش تو بسی از همه کس خوارترم من

پیش تو بسی از همه کس خوارترم من

زان روی که از جمله گرفتارترم من

روزی که نماند دگری بر سر کویت

دانی که ز اغیار وفادار ترم من

 

"وحشی بافقی"


آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ

آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ


شده نزدیک که هجران تو، ما را بکشد
گر همان بر سرخونریزی مایی، بازآ


کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی
وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ


رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان
جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ


وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ

 

"وحشی بافقی"


ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم

 

دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه‌ی بامی که پریدیم، پریدیم

 

رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم

 

کوی تو که باغ ارم روضه‌ی خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم

 

صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن

گر میوه‌ی یک باغ نچیدیم، نچیدیم

 

سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم

 

"وحشی" سبب دوری و این قسم سخن‌ها

آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم.

 

"وحشی بافقی"


شرح پریشانى

دوستان شرح پریشانى من گوش کنید

داستان غم پنهانى من گوش کنید

قصه ی بی‏ سر و سامانى من گوش کنید

گفت‏گوى من و حیرانى من گوش کنید

 

شرح این آتش جان‏سوز نگفتن تا کى

سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کى

 

روزگارى من و دل ساکن کویى بودیم

ساکن کوى بت عربده‏ جویى بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه ی ‏رویى بودیم

بسته ی سلسله ی سلسله‏ مویى بودیم

 

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود

یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

 

نرگس غمزه‏ زنش، این‏همه بیمار نداشت

سنبل پرشکنش، هیچ گرفتار نداشت

این همه مشترى و گرمى بازار نداشت

یوسفى بود ولى هیچ خریدار نداشت

 

اول آن کس که خریدار شدش من بودم

باعث گرمى بازار شدش من بودم

 

عشق من شد سبب خوبى و رعنایى او

داد رسوایى من، شهرت زیبایى او

بس‏که دادم همه‏ جا شرح دلارایى او

شهر پرگشت ز غوغاى تماشایى او

 

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد

کى سر برگ من بى‏سر و سامان دارد

...

 

"وحشی بافقی"

 

(شعر کامل در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...

گله یار دل آزار

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا

خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا

التفاتی به اسیران بلا نیست ترا

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا

با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا

 

فارغ از عاشق غمناک نمی‌باید بود

جان من اینهمه بی باک نمی‌یابد بود

 

 (متن کامل شعر در ادامه مطلب)

ادامه مطلب ...