پا برهنه با قافله به نا معلوم میروم
با پاهای کودکی ام!
عطر پریکه ها
مسحور سایه ی کوه
که میبرد با خود رنگ و نور را!
پولک پای مرغ
کفش نو
کیف نو
جهان هراسناک و کهنه
و
آه سوزناک سگ!
سال های سال است که به دنبال تو میدوم
پروانه زرد،
وتو از شاخه ی روز به شاخه ی شب میپری
و همچنان..
"حسین پناهی"
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی ز آئینه می ترسم!
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگار من!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم.
"حسین پناهی"
با مرجانها در عمق دریاها لرزیدیم
با کوسه ها خروارها تُن آب را باله زدیم
با امواج به ساحلها کوبیدیم
دنیای سرخ و سیاه خزهها را بر صخرهها روییدیم
با ابرها بارها با پرندهها بر شاخهی نارونها قاقار کردیم
ترکیدیم با انارها و سیرسیرکها
وزیدیم...
ترسیدیم...
درخشیدیم...
و درخشیدیم با ستارگان نیمه شب تا کجا... کجا !
میبینی؟ میبینی تا کجا میرفتیم و برمیگشتیم !
اکنون چنگ میزند بر نم روح انسانی رویاهایمان
خزههای سبز سفر
خیس باران به سوی پنجرههای مه گرفته سرازیر میشویم
میبینی تا کجا با آب آمدهایم!؟
با قایق بی پارو!؟
خوابم میآید...
نه
از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است...
خیلی زود...
" حسین پناهی"
(مرجانها و خزه ها / از مجموعه: راه با رفیق / نشر دارینوش / 1390
--------------------------------------------------------------------
*امروز صبح، چهار پست آپ کردم که دو تاش از حسین پناهی بود. اما حیفم اومد که این شعر زیبا رو هم همین امروز پستش نکنم.
* دکلمه این شعر با صدای زنده یاد پناهی، به جرات میتونم بگم یکی از زیباترین دکلمههایی هست که تا به امروز شنیدم. از صبح تا حالا بارها و بارها گوش دادم و همچنان... و ... گاهی نمیشه احساس رو بیان کرد یا به قلم آورد. باید خود گوش کنید.
* جایی خوندم که این شعر (اشعار مجموعه "راه با رفیق") دو روز قبل از فوت پناهی ضبط شده و کامل شده بود!
* برای شنیدن دکلمه زیبای "مرجانها و خزه ها"با صدای زنده یاد پناهی به وبسایت رسمی حسین پناهی بروید: اینجا
(دکلمه در زمینه وبلاگ پخش میشود)
* فایل صوتی این دکلمه رو در گوگل سرچ کردم و نتونستم پیدا کنم. اگر کسی داشت ممنون میشم... (لینک دانلود رو بدید و یا به آدرس ایمیلم ارسال فرمایید). سپاس
+ زندگی نامه حسین پناهی هم در نوع خودش جالبه و خواندنش خالی از لطف نیست. اینکه زمانی روحانی بوده! و یا عضو سپاه پاسداران بوده و پایان زندگیاش که همچنان در هاله ای از ابهام است. خودکشی یا سکته قلبی!؟ ...
+ روایت یغما گلرویی از مرگ خودخواسته حسین پناهی: اینجا
+ آرشیو دکلمه های حسین پناهی در سایت تبیان: اینجا
---------------------------------------------------------------------------
پی نوشت (27 شهریور 92):
دانلود دکلمه زیبای "با مرجانها و خزهها" با صدای حسین پناهی
بی تو
همسفر سایه
خویشم
و
به سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون
ریگ
مجهولی چون
راز
معلوم دلی و
مجهول چشم
من رنگ
پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
سپرده ام
و کفشهای زنم
را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
کاکل زرتشت
سایه بان
مسیح
به سردترین
ها
مرا به
سردترین ها برسان
"حسین پناهی"
(کاکل / از مجموعه ستاره)
به
ساعت نگاه می کنم
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم که مبادا چشمانت را
از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سو سوی چند
چراغ مهربان
و سایه ی کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پَرم، چون کودکی ام
و خوشحال که هنوز
معمای سبز رودخانه از دور
برایم حل نشده است
آری، از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم
سال هاست که مرده ام...!
"حسین پناهی"
------------------------------------------------------------
+ دکلمه این شعر زیبا با صدای زنده یاد حسین پناهی: اینجا
و
رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان
چای داغ را
از میان
دویست جنگ خونین
به سلامت
بگذرانم
تا در شبی
بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم
هم نوش کنیم.
"حسین پناهی"
(شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
--------------------------------------------------------
معرفی وبلاگ:
سرگذشت
کسی که هیچ کس نبود) اشعار حسین پناهی)
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم
شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها
ناپدید ماند!
"زنده یاد حسین پناهی"
(از مجموعه ستاره)
و مادرم میگوید:
دعا !
و من خوب میدانم
که زیباترین
تعریف خدا را
فقط میتوان
از زبان گلها شنید ...
"حسین پناهی"
---------------------------------------------------------
دفتر عشق:
من تو را میخوانم... و همین ساده ترین قصهی یک انسان است.
این درخت ُ آن درخت ،
بر آبی بی انتهای بالاتر !
تنها جای تو خالی ست ،
سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !
و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو
که به حیاط ِ دلم برگشته است !
می نشینم
و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره
در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .
و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود
زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !
پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !
با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم
و از او دور می شوم . . .
و هر چه دورتر می شوم ،
شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .
و باز سکوت !
"حسین پناهی"
بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند،
چون من که
آفریدهام از عشق
جهانی برای
تو !
"زنده یاد حسین پناهی"
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
هیزم شکن تبر می زد بر تنهی درخت
درخت از مرگ
و از افتادن نمیترسید
نگرانیاش از
این بود که
آن پرندهای
که سالها پیش کوچ کرده بود
روزی باز
گردد و جایی برای استراحت نداشته باشد!
"منبع: نت"
یک وقت هایی
باید
رویِ یک تکه
کاغذ بنویسی
تعطیل است
و بچسبانی
پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت
استراحت بدهی....
دراز بکشی
دست هایت را
زیر سرت بگذاری
به آسمان
خیره شوی
و بی خیال
سوت بزنی
در دلت بخندی
به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ
ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با
خودت بگویی:
بگذار منتظر
بمانند.
"حسین پناهی"
چیزی ارزشمند
چیزی گران
سوزنی شکسته
که بتوانی با آن خار پایت را درآوری
"حسین پناهی"
به هر کجا که نگاه کنی،
خدا آنجاست ...
"زنده یاد حسین پناهی"
------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بیگانه ام
بیگانه می مانم
تا لحظه ای که عطر تنت را در کنار خود بیابم ...
"منبع: نت"
تو سکوت می کنی
فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد
و تو آن روز برای اولین بار
مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید...
از: زنده یاد حسین پناهی
--------------------------------------------------------------
زندگی نامه حسین پناهی:
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ 6 شهریور ۱۳۳۵ دژکوه – درگذشتهٔ 14 مرداد ۱۳۸۳ تهران) شاعر و نویسنده و کارگردان و بازیگر ایرانی بود.
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. پناهی چند ماهای در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد ... اما بعد از اتفاقاتی حسین پناهی نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.
حسین پناهی مدتی نیز به عضویت سپاه پاسداران اهواز در آمد اما پس از آغاز حمله عراق به ایران به صادق آهنگران می گوید: «من اصلا روحیه این مسائل را ندارم» و از عضویت سپاه انصراف داد.
حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شدهاست...
منابع: سایت ویکی پدیا و سایت حسین پناهی