پس این ها همه اسمش زندگی است:
دلتنگی ها، دل خموشی ها، ثانیه ها، دقیقه ها
حتی اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد
ما زنده ایم، چون بیداریم
ما زنده ایم، چون می خوابیم
و رستگار و سعادتمندیم،
زیرا هنوز بر گستره ویرانه های وجودمان پانشینی
برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
خوشبختیم، زیرا هنوز صبح هامان آذین ملکوتی بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها پیام آوران آیه های سرخ عطر و آتش
برگچه های پیاز ترانه های طراوتند
و فکر کن!
واقعا فکر کن که چه هولنک می شد اگر از میان آواها
بانگ خروس را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نیز باید دوست بداریم ... آری باید
زیرا دوست داشتن، خالِ بالِ روحِ ماست.
"حسین پناهی"
(از مجموعه ستاره)
پ.ن:
1- تبریک سال نو! امیدوارم که تعطیلات به همه دوستان خوش گذشته باشه.
2- چقدر لذت بخشه که پشت بام خانه پدری رو برای کتابهای درسی جستجو کنی و لابلای کتابهای قدیمی چند کتاب شعر پیدا کنی و چقدر خوبه که یکی از اون کتابها این کتاب باشه: "ستاره"، شعر و صدای حسین پناهی، نشر دارینوش، 1375
بهترین و زیباترین اشعار زنده یاد پناهی رو میشه در این کتاب خوند.
حق با تو بود
می بایست می
خوابیدم
اما چیزی
خوابم را آشفته کرده است
در دو طاقچه
رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس
های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها
نبودم
فکر می کنی
ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها
نبودی
آن وقت که می
توانستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا
همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ
فلک سوارم
انگار قایقی
مرا می برد
انگار روی
شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر
چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای
شیون می اید
گوش کن
می دانم که
هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای
آن
می توانم قصه
های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی
نبود
زنی بود که
به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای
خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه
دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن
کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته
های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در
اوج است
می شنوی
برای بیان
عشق
به نظر شما
کدام را باید
خواند ؟
تاریخ یا
جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای
تاریخ می سوزد
برای نسل
ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره
های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و
جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حق با تو بود
می بایست می
خوابیدم
اما مادربزرگ
ها گفته اند
چشم ها
نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه
های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر
دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و
شعر ها
در شعله ها
سوختند
تا سند سوختن
نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در
اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس
لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک
و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده
لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به
بهار
دانه دانه
بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه
می شود نوشت
در گذر این
لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت
آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی
فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم
را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را...
او را...
کسی را...
دوست می دارم
"حسین پناهی"
(از مجموعه ستاره)
+ با تشکر از خانم فریبا برای ارسال این شعر زیبا.
بی تو
همسفر سایه
خویشم
و
به سوی بی سوی تو می آیم
معلومی چون
ریگ
مجهولی چون
راز
معلوم دلی و
مجهول چشم
من رنگ
پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو
سپرده ام
و کفشهای زنم
را در راه تو از یاد برده ام
ای همه من
کاکل زرتشت
سایه بان
مسیح
به سردترین
ها
مرا به
سردترین ها برسان
"حسین پناهی"
(کاکل / از مجموعه ستاره)
و
رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان
چای داغ را
از میان
دویست جنگ خونین
به سلامت
بگذرانم
تا در شبی
بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم
هم نوش کنیم.
"حسین پناهی"
(شبی بارانی ، از مجموعه: ستاره)
--------------------------------------------------------
معرفی وبلاگ:
سرگذشت
کسی که هیچ کس نبود) اشعار حسین پناهی)