برای دیدن تو
اگر رودخانه بودم، برمی گشتم
اگر کوه بودم، می دویدم
اگر باد بودم، می ایستادم
اما انسانم
و بارها برای دیدنت
برگشته
دویده
ایستاده ام....
"حسن آذری"
برگرفته از کانال "دیوارنامه"
@DivarNaMeH1358
...
به دست های تو
وقتی دگمه ی پیراهنم را می دوزند
یک سر سوزن شک ندارم
وقتی کمک می کنی بارانی ام را بپوشم.
دست های تو روی شانه هایم با منند
در خیابان های شهر رهایم نمی کنند
دست های تو وُ
چتری که برایم خریده ای
باران های وحشی زیادی را متمدن کرده اند.
دست های تو
ماهرند
یک شهر دم گرفته را
بدل به نوشیدنی می کنند.
وقتی شکر را
در لیوان شربت هم می زنی
در من
مسائل زیادی شیرین می شود.
"حسن آذری"
(بخشی از شعر بلند انتقال وراثت / تیرماه 1392)
...
آوازهای تو جهان را پاکیزه می کنند
آواز تو
گنجشک های زیادی را محلی کرده است
آوازهای تو در دستگاهیست
که خون را به گردش می برد
-آوازهایت
در خون آدمی رسوب می کنند
در هسته ی سلولها رسوخ می کنند-
خونم را به هر که اهدا کرده ام
شنیده ام
دلتنگ آوازهایی غریب شده است!
...
"حسن آذری"
(بخشی از شعر بلند "انتقال وراثت" / تیرماه 1392)
به تو نزدیک می شوم
لب روی تن ات می گذارم
اما هیچکس نمی فهمد
خودم را بوسیدم
یا تو را!
گفته بودم قبلا:
که به برکه ها شبیهی.
"حسن آذری"
به جز زیبائی ات
چیزهای زیادی هستند
که باید انتقال بدهی
وراثت را از لبخندت شروع کن
از شکل لبهایت
به وقت بستن زخمم...
...
"حسن آذری"
(بخشی از شعر بلند انتقال وراثت / تیرماه 1392)
از کتاب: بادها کجا می میرند
مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود.
زخم ها زیباترت کرده اند...
چون برکه ها
که با سنگهای خوابیده در بسترشان
زیباترند.
"حسن آذری"
از کتاب: بادها کجا می میرند / نشر نیماژ / چاپ اول 1393