خسته تر از پروانه
سالهاست
گرد رویاهای
سرخ باغچه خویش
پر می زنم و
هنوز
غربت تلخ
همیشه را،
مزه می کنم...
من خسته ام...
و هیچ حاجتی
به تایید هیچ پروانه ای نیست...
کافی است
دکمه پیراهن پریروزم را باز کنی
تا پاره پاره
های عریان عمر هزار پروانه را،
به سوگ
بنشینی...
من خیس خستگی
ام...
بیا شانه
هایت را
بالش خیل
خستگی هایم کن...
شاید شبی...
زخم هایم را
زمین بگذارم...!
"بهمن قره داغی"
آدم زندگی هیچ کس نیستی
من فقط عاشقی بلدم
چیزی هم در بساط نداشته باشم
قلبم پر است
عاشقی تقصیر من نیست
تقدیر است که
قرعه به نام تو افتاده
حالا میخواهی آدم این عاشقی باش
میخواهی نباش
من که گفتم فقط عاشقی بلدم
اما پا به پایم خواستی بیایی
زودتر بجنب
این قلب که بایستد
عشق تو
معجزه نخواهد کرد.
"گیلدا ایازی"
از صورتت نقاشی کشیده ام
همانطور که
دلم میخواست باشی
حالا چشمهایت
فقط مرا می بیند
و لبخند
همیشگیات
لحظه های
نبودنت را
می پوشاند
فقط مانده ام
هوس بوسیدنت
را چه کنم؟
"گیلدا
ایازی"
--------------------------------------------------------
دفتر عشق:
تو هستی...
و من
محکم ترین
بهانهی خلقت شدم.
"منبع: نت"
لمس تن تو
شهوت است و گناه
حتی اگر خدا عقدمان را ببندد
داغیِ لبت، جهنم من است
حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند
هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست
حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد
فرزندمان، حرام نطفه ترین کودک زمین است
حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس
خاتون من!
حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم،
یک بوسه
ـ یک نگاه حتی -
حرامم باد !
اگر تو عاشق من نباشی
"عباس آب برین"
---------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
دستم را اگر نگرفته بودی
چگونه می آموختم
در غیبت خورشید هم
می شود خندید ؟!
صدایت که ببارد
یک قطره ماه هم
در کاسه ی آبم بیفتد
کافی ست
من نور می شوم...
"منبع: نت"
چقدر دلم می خواهد نامه بنویسم
تمبر و پاکت هم هست
و یک عالمه حرف
کاش کسی جایی منتظرم بود...
"ساره دستاران"
شکمت
میدانْچهی گُر گرفته از آفتاب است،
سینههایت
دو معبد توأمانند که در آنها
خون
اسرار موازیاش را حراست میکند،
نگاهی
پیچکْوار بر تو میپیچد،
تو
شهری در محاصرهی دریایی،
بارویی
قسمت شده به نور،
همرنگ
هلو وُ صخره وُ مرغان دریایی
مقهور
نسیانِ روز،
جامهات
همرنگ هوسهای من است
و
در اندیشهام عریان میگذری،
به
چشمان دریاییات سفر میکنم،
چشمانی
که ببرها
برای
نوشیدن رؤیا به کنارشان میآیند
و
مرغانِ مطّلا در آن خاکستر میشوند،
از
پیشانیات میگُذرم
آنچنان
که از قرص ماه،
و
از اندیشههایت آنچنان که از پنبههای ابر،
و
از بطنت چونان که از رؤیا،
ذرتزار
دامنت موج بر میداردُ
ترانه
میخواند،
دامنی
از بلورُ آب،
لبانُ
طرّهی گیسُ نگاهت،
شبانه
روز میباریُ سینهام را
ـ
به سرانگشتانی از آب ـ میگشایی،
چشمانم
را با لبانی از آب میبندی،
بر
استخوانم میباری،
و
درختی مایع به اعماق سینهام ریشه میدهد،
به
سان رودی سرتاسرِ تو را میگذرم،
تنت
را چونان جنگلی درمینوردم،
مانند
راهی که به کوهستان سرگردان استُ
به
هیچ میرسد
بر
هِرّهی اندیشههای تو گام برمیدارم
و
سایهام در سپیدهدم پیشانیات فرو میریزد
و
تکه تکه میشود،
تکهها
را جمع میکنمُ بیتَنُ کورمال
راه
را میپیمایم،
دهلیزِ
بیانتهای حافظه،
دری
گشوده بر اتاقی خالی که تابستانها همه در آن میپوسند،
آنجا
که گوهرِ تشنگی از درون میگدازد،
سیمایی
که چندان که به یاد میآید از یاد میشود،
دستی
که به تماسی از هم میپاشد،
تاری
که عنکبوتان بر تبسّمِ سالیانِ گذشته تنیدند.
....
جهان در بوسه های ما زاده می شود / ترجمه: یغما گلرویی
زیبایی تو قلب و جانم را تسخیر می کند
آه! تو ای ماه زیبا که نزدیکی و روشن
زیباییات من را مثل کودکی می سازد
که بلند گریه می کند تا نورت را از آن خودش سازد
کودکی که دستهایش را باز می کند
تا تو را به گرمی به سینه اش فشار دهد
اگرچه پرندگانی هستند که در این شب می خوانند
در حالیکه پرتوهای سفید تو گلوهاشان را روشن کرده است
بگذار سکوت عمیق من برایم سخن گوید
بیش از آنچه نغمه های شیرینشان برای آنها می گوید
کسی که می پرستدت تا زمانی که موسیقی پایان گیرد
برتر از بلبلان توست.
"ماه / شعری از ویلیام هنری دیویس / ترجمه از: کامبیز منوچهریان"
منبع: http://www.newinterpreter.blogfa.com/
---------------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
همه دوست دارند چشمهایشان را بگشایند و آنچه دوست دارند ببینند و در این حسرت، اندوهگینند. اما من نه هر لحظه که چشمهایم را به روی تمام دنیا می بندم تو را میبینم. به شادی حضور همیشگی ات در تک تک سلولهای روح و جسمم دنیا را از چشم تو نگاه میکنم و همه چیز دلپذیر میشود. دنیا را آنطور که هست می پذیرم و می بینم زیرا تو با منی یگانه ام …
"منبع: نت"
اما نمىتوانى مرا در بند کنى
همچنان که آبشار نتوانست
همچنان که دریاچه و ابر نتوانستند
و بند آب نتوانست
پس مرا دوست بدار
آنچنان که هستم
و در به بند کشیدن روح و نگاه من
مکوش!
مرا بپذیر آنچنان که هستم.
"برگرفته از مقالات دکتر عبدالحسین فرزاد"
منبع: http://1350hamid.blogfa.com
تو عاشقانه ترین شعری
بر غم انگیزترین آهنگ جهان
و عشق تو قناری کوچکی ست
در قفس آسمان؛ که تو را می خواند
خداوندی بزرگ در نفس زمین
که می زند تیشه جانم را عرق ریزان
آی...
زندگی کاوش اندیشه هاست
در ژرفای هر جریان
در دایره ستارگان
و من
به عشق تو می اندیشم؛
به عشق تو
حقیقتی اندوهبار و شادی ساز
که می برد مرا ز خواب خاکستر خویش به اوج
بیداری پرواز . . .
و من
به عشق تو می اندیشم.
"زنده یاد بهرنگ شمسی زاده"
تو بگو!
بی هوا چگونه نفس بکشم
تا عطرت را غافل گیر کنم؟
حواس پیراهنت را
به کجا پرت کنم
که دست تنهاییم به آن نرسد؟
وقت را چگونه می شود کشت
وقتی تنها چیزی که دارم
عقربه های گیج این ساعت است
که همیشه دور خودشان می چرخند؟
من از پنجره ای بی بخار می گویم
که اسمت را پاک فراموش کرده
از دری که نگاهش
روی شکل کفش هایت قفل شده
از دیوارهایی
که اطراف جای خالیت
ایستاده خوابیده اند
و از سقفی که از ترس نیامدنت
هرلحظه ممکن است خودش را خراب کند
تو بگو !
در این خانه
بی حضور تو
چگونه نمی شود زنده زنده مرد؟
"حافظ عظیمی"
میان دقیقه
های تو
بدل به رنگین
کمانی تازه می شوند
پیراهنت
انگار
پرچمی است در
کوچه باغ های باد و آینه
جادوی چشم
هایی که
به صلحی
دوباره می رود
بازمانده ی
عصر عاشقی هایت
چه کسی به
شانه های
تو می رسد؟
"محمود معتقدی"
کولیوار میتوان دوستت داشت
همین که باد را به آ غوش میکشی
از: محمود معتقدی
با تو بودن در بیاخلاقی ِ آئینهها
تماشای تو در تمام ِ تماشاهای ممنوع
و خواستنت در بی دنگ و فنگی ِ استعارهها
میبینی که هیچ شباهتی ندارد به احساسهای شاعرانه
و نوشتههای تر و تمیز ِ عاشقان
بیا جور ِ دیگر باشیم
بیا قواعد ِ بازی را زیر ِ پا بگذاریم
ببخشید، قواعد عاشقی را
که قرار گذاشته اند امسال را نوآوری کنیم
حالی دارد لرزاندن ِ پایه های ادبیات ِ عاشقانه
و نوشتن از جلوههای ناب ِ زیبائی
که جذابیت تو بهترین بهانه است
و لجام ِ خیال را میگسلاند
وحشی ِ چشمانت
تا بادبادکی باشم
میان ِ بادهای شهوت و نخ ِ شرم
اخم نکن نازنینم
من هرچه اندازه می گیرم، بیشتر ذوق میکنم
که انگار آغوشت را ساختهاند برای من
- در دقیقترین سایز ِ تقدیر -
برای یک قمار ِ نفسگیر ، در لاس وگاس ِ لبانت
شاید هم یک نیایش ِ رومانتیک
از همان نوع ِ همراه با شراب
که دلم بدجور هوای بهشت ِ تنت را دارد
پس بیا و با تمام ِ وجود
به صلیبم بکش بر اندامت
تا حقیقتی باشد برایت
رویای بازگشت ِ مسیح
از: م.حسین.احمدی
2 اردیبهشت 1387
-------------------------------------------------
دفتر عشق:
مهربانیت را مرزی نیست
یقین دارم
قبل از آفرینشت
فرشته ای
قلبت را
بوسیده
...
"منبع: نت"
تا باز هم با لباس دوش بگیرم!؟
چگونه می توانم مادرم را متقاعد کنم
که من دیوانه نیستم
فقط عاشق تر شده ام؟
چرا چرا چرا
تا به خودم می آیم
با دلم می روم؟؟؟
از: اسماعیل نظری
----------------------------------------------------------
دفتر عشق:
بوسه هایت
بهشت را معنا
می دهند
دستهایت
دور دست
آرامش را
حلقه میکنند
بر تنم
نفسهایت
عشق را معطر
میکنند
و آغوشت
"پرمحتواترین
خلاصه ی دنیاست..."
"منبع: نت"
چون دوستت میدارم
حتی آفتاب هم
که بر پوستت بگذرد
من میسوزم
پاییز از
حوالی حوصلهات که بگذرد
من زرد میشوم
عاشق میشوم
و تا کفشهای
رفتنت جفت میشوند
غریب میمانم!
و تنها وقتی
گریهای گمان نمیبرم در تو
من سبز میمانم...
که نیلوفرانه
دوستت میدارم
نه مانند
مردمانی که دوست داشتن را
به عادتی که
ارث بردهاند
با طعم غریزه
نشخوار میکنند
من درست مثل
خودم
هنوز و همیشه
دوستت میدارم
...
از: بهمن قره
داغی
اگر زمان و مکان در اختیار من بود
ده سال قبل از طوفان نوح عاشقت می شدم
و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
و من کم می آوردم و تسلیم می شدم.
یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت
و سی هزار سال سر به ستایش تنت
و تازه در پایان عمر به دلت راه می یافتم
هیچ چیز نگو
که می خواهم تمام نا نوشته هایم را یکجا در جانت بریزم بدون کم و کاست ...
"آندره مارول"
ترجمه: احمد شاملو-----------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
آرام آرام میبوسمت
آنــــقدر که طرح لبهایم روی تمام تنت جــــا بمانـــد
بگـــذار آغوش تــــو تــنهــــا قلمروی من بــــــاشــــد.
"ناشناس"
دست هایت را که میگشایی
انگار
در آغوش تو است همه افق
چشمهایت
را می بندی
چه گرم
و لذت بخش است
این هم
آغوشی با صحرا
زیر
چشمان دختر خورشید
انگار
سالهاست
این
صحرا با کسی نبوده است
که این
چنین
هرم
گرمایش
همه چیز را آب می کند
و تو
نیز آب می شوی
در این
شمارش تند لحظه ها
"حمید هوشمندی"
---------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
شعرهایم را میخوانی ... میگویی پیچیده است، قبــــول !
امـــا ... مــن فقط ... چشــــم های تو را مینویــسم .
تو مرا معنا کن
من که در خلوت ترد تو مجسم شده ام
من که در هر نفست شیفته
در تو تکرار مکرر شده ام
تو مرا معنا کن
بگذرانم ز گل صورتی ی حوصله ها
بگذرانم ز پل همهمه ی تنهایی
بنشانم به سکوت سرخ تجربه ها
نفسم می گیرد
تو مرا معنا کن.
بال خوشحالی من وا شده است
چشمه ی شادی من راهی عالم شده است
همچنان مغشوشم
بوی باران
تپش نبض سلام
دلخوشم ساخته است
تو مرا معنا کن
مگذارم که چنین بر جسد شادی خود خیره شوم
خسته و لخته و فرسوده شوم
من که بی تاب و پریشان همه شب
به تن شعر شبیخون زده ام
و چه گستاخ برایت غزلی ساخته ام
که ز عطر خوش آن مست شوی
لولی سرمست شوی
بنگر ای دلک منتظرم
قاصدک ها گویی
که ز پشت پلک پنجره ها
خبری یا که پیامی دارند
چشم های نگرانم متلاشی شده است
و صدای لیز آمدنت
باورم گشته کنون
مکشانم به پس پرده ی تاریک جنون
از شگفتی های چشم تو در باغ وجود
چشمه ای کاشته ام
چه روان بر همه رگهای خیالم جاری
و به آن می بالم
انقلابی گویی
در تنم می روید
و هوای هوس پیروزی
منقلب کرده مرا
ای که در هر نفسم
قصه ای خوب و مکرر شده ای
ای که از اوج همه خواهش ها
باز تو برتر شده ای
بگذرانم ز حریر عشقت
و مرا معنا کن....
از: خانم پوران کاوه
محبوب من!
در من باغی گسترده است
پر از خیال های عاشقانه ای
که دست تو می کارد
و در نسیم چشمانت
رؤیاها را گل می دهند
در من ...
ازدحام گنجشک هائی ست
که شاخه های عطر تو را
از نفس های دلم می چینند
و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری
تو را آشیانه می کنند
و من
از نجوای دستانت
"عاشقانه" می چینم !
"پرویز صادقی"