به ساعت نگاه می کنم:
حدود سه نصف شب است
چشم می بندم تا مباد که چشمانت را از یاد برده باشم
و طبق عادت کنار پنجره می روم
سوسوی چند چراغ مهربان
و سایه های کشدار شبگردان خمیده
و خاکستری گسترده بر حاشیه ها
و صدای هیجان انگیز چند سگ
و بانگ آسمانی چند خروس
از شوق به هوا می پرم چون کودکیم
و خوشحال که هنوز معمای سبزی رودخانه از دور برایم حل نشده
است
آری از شوق به هوا می پرم
و خوب می دانم که
سالهاست که مُرده ام...!
"حسین پناهی"
برگرفته از سایت "دکلمه های رضا پیربادیان"
نوشته های پناهی بی نظیره
درود سپاس ازحضورتون
انتخاب های شماهم واقعاقشنگ هستندکوچه باغ شعرعاااااااالی
شادباشیدوموفق