خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام.
"ناشناس"
این شعر از خانم نازنین فخاری است که در سال 95 سروده است
عالی
دلم گرفته
رودِ تنهاییِ من !
رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است
رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراری است
زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من
اختیاری است که در ذاتِ خودش اِجباری است
دل که دل نیست، بلوری ست که از فرطِ غبار
مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباری است!
موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند!
چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری است
درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی
بر تنِ کوه فرود آمده، زخمش کاری است
گاه گِردِ سرِمن کُلّ ِ جهان می گردد
قصّه ی مبهمِ دیوانگی ام اَدواری است
غیر تنهایی بی واژه و گسترده ی من
هر چه در چشمِ جهان هست همه تکراری است…
****
گاه گاهی دلِ خود را به دلِ من بِسپار!
رودِ تنهاییِ من تا ابدیت جاری است…..
خیلى زیباست،ممنونم