میان من و تنهایی ام
ابتدا
دستان تو بود
سپس درب ها تا به آخر
گشوده شدند
سپس صورت ات
چشم ها و لب هایت
و بعد تمام ِ تو
پشت سر هم آمدند
میان من و تو
حصاری از جسارت تنیده شد
تو
شرمساری ت را از تن ات
بیرون آورده و
به دیوار آویختی
من هم تمام قانون ها را
روی میز گذاشتم
آری..
همه چیز ابتدا این گونه آغاز شد.
"جمال ثریا"
(ترجمه سیامک تقی زاده)
منبع: وبسایت خانه شاعران جهان
شرمساری را از تنت بیرون آوردی و به دیوار آویختی...
چه استعاره ی قشنگی...
بله موافقم. استعاره زیبایی ست
سلام وبتون خیلی خوب بود ممنون میشم به منم سر بزنید با تشکر