زیر پوست
در دکمه
در دهان
پدیدار می شوی در ندیدارها...
دست بر دهانت می گذارم
و پنهانت می کنم در مرگ...
تابوت را می بندم
و تاریکی ِ تو را
از تاریکی ِجهان جدا می کنم.
خودم را می زنم به آن راه
که تو نیستی
ریشم بلند می شود
بلند می شوم
خودم را می زنم به بیداری
به خواب
که سخت است
نبضت مدام بگوید:
چرا؟
چرا؟
چرا؟
…
خودم را را می زنم به خیابان های
شب های
سیگارهای
های های ِ منی که از خلا پُر بود...
همین طور برای خودم می خندم
همین طور برای خودش اشک می آید
همین طورهاست
که دیوانگی پیراهن ِ کلمه اش را پاره می کند
و گورت را می کند
می کند
می کند
می کند…
آب بیرون می زند .
"گروس عبدالملکیان"
از کتاب: حفره ها / نشر چشمه / چاپ سیزدهم 1394 (چاپ اول 1390)
دوسش داشتم... مخصوصا احساسی که توش مخفی بود