تو
بودی و شب بود
و
آغاز شب
پریشانی
گیسوانت...
که
هیچ اتفاقی نبود!
من
از کودکی در اندازه های طبیعی نبودم
و
در کوچه های فراوان شب
تمام
قضا و قدر را
به
گامی سراسیمه شوریده بودم
شبیه
عطش
شبیه
عتاب
من
از قامت ناگهان گذشتن رسیدم
من
از انتهای نثار نگاهت
من
از بیت آخر رسیدم
و
حجم عبورت چه کم بود
به
گاهی که چشمت، ردیف نخستین غزل بود
و
هر کس که سهمی از آن داشت
همیشه
سزاوار درد
و
یا متهم بود
و
تقصیر چشم تو نیست
اگر
بی هوا منتشر کرد
و
هرگز شگفتی ندارد
اگر
ما همه شاعریم
که
وزن حضورت
همان
وزن شعر شب است
همان
وزن کفر
همان
وزن آشفتگی
همان
بی ادامه
همان
عشق
همان
مرگ
و
یا زندگی...
در
آغاز شعر
تو
هستی و عشق و سفر
سفر
رسم عشق است
و
رفتن مرا می برد
تو
را پشت سر، پشت سر می گذارد
و
این عادت سرنوشت من است
در
در پشت سر
به
آب و به باد و عطش می رسی
و
هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است
چراغانی
گیسوانت به وقت مُحاق
تمام
سفر را بس است
در
این روز بی پایان من
چه
شعری به دنیا می آید
سرآغاز
شعر
تو
بودی و شب بود
و
شب، پشت سر بود
و
هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده است.
"چیستا
یثربی"
1370.10.04
برگرفته
از کتاب: "در کوچه باغ شعر نو" / به کوشش پروانه طاهری
درباره شاعر:
چیستا یثربی متولد 27 مهر 1347 تهران، نویسنده، شاعر و کارگردان و نویسنده تئاتر و سینما است. وی دارای مدرک فوق لیسانس روانشانی تربیتی از دانشگاه الزهرا تهران و مدرک دکترا از دانشگاه تورنتو کانادا می باشد.
تو بودی و شب بود
و شب ، پشت سر بود
و ... هیچ اتفاق جدیدی نیفتاد.
از ریتمش خوشم اومد.
من از بیت آخر رسیدم.....
جالب بود.