تنم
آغشته
به برگ هاست
برگشته
ام از جنگل
و
تازه فهمیده ام
دوستی
ام با شاخه ها به هزارسال پیش برمی گردد
ما
همدیگر
را نشناخته خواهیم مرد
در
سرزمینی
که
غم
خیابان
ها را جارو می زند..
تنها
چهره ی درخت ها برایم آشناست
در
خانه ای با اتاق های کوچکِ درهم
که
خاطره ها
چراغ
آویزان از سقف را خاموش می کند
به
انتظار باد می نشینم
که
بی تابانه
برای
بوسیدنم پرده ها را کنار می زند..
ما
همدیگر را
در
آغوش نکشیده خواهیم مرد
و
بعد در انبوه خاطره هایی که نداشیم
به
هم خیره می مانیم...!
"فرناز خان احمدی
"
بهار 1394
برگرفته از وبلاگ شاعر: ترنج نامه
ریتمیک، زیبا. پرمغز و موجز. Like
نیما هستم
به کلبه نوشتاری ما هم سری بزن If you want
سرزمینی را تجربه خواهی نمود که در آن واژه ها خود متولد می شوند و از صنعت پریشان احوال کپی خبری نیست.
موفق باشی.