هنگامی که زلزله آمد
دانستم همچنان...
عاشق توام.
وقتی سایه ام حتا ... پیشاپیش من می گریخت
در هراس این که ارتفاع سقف پایین بیاید
من تنها به تو فکر می کردم
که چه می کنی
و چرا رسم روزگار اینگونه شد
که نتوانم - حتا به بهانه ی زلزله -
در آغوشت بگیرم
و پناهت دهم از ترسی
که می دانستم در آن دم دچار آنی
به تو فکر می کردم
که پریشان
این سو و آن سو می روی
و من نیستم
تا تو را به آرامش برسانم...
هنگامی که زلزله آمد
یاد تو بودم
در هیاهوی همسایه هایی
که به کوچه می گریختند...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
علاشق یغمام