این برگهای زرد
به
خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند
قرار
است تو از این کوچه بگذری
و
آنها پیشی میگیرند از یکدیگر
برای
فرش کردنِ مسیرت...
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی
دستهجمعی را تمرین میکنند
برای
خوشآمد گفتن به تو...
باران
برای تو میبارد
و
رنگینکمان
ـ
ایستاده بر پنجهی پاهایش ـ
سرک
کشیده از پسِ کوه
تا
رسیدن تو را تماشا کند.
نسیم هم مُدام میرود و بازمیگردد
با رؤیای گذر از درزِ روسری
و
دزدیدن عطرِ موهایت!
زمین
و عقربهی ساعتها
برای
تو میگردند
و
من
به دورِ تو...
"یغما گلرویی"
از کتاب: باران برای تو می بارد / انتشارات نگاه / چاپ اول 1388
شعر " باران برای تو می بارد" هم شعر قشنگی ست.
من دیوونه یغمام
کتاب باران برای تو می بارد رو خریدم و خوندم معرکه ست هر شعرش رو میشه صدبار بخونی و خسته نشی
واقعا به این میگن شاعر
خیلی خوووب بوود این