نه فقط از تو
اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز
بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و
پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که
برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو
از دور مرا میگیرد
من اگر دست
به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و
گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ
شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته
از من، ته این کوچه بایست
بیش از این
دور شوی از بدنم میمیرم
از: کاظم
بهمنی
خوب بود:
شعراخیلی خوبه ممنون ازشما...
هر جای تناش که دست میگذارم
از تو نمیرنجد
جهان چیزی از تو به دل نگرفته
جز من که سر میبَرم در سینهام
وَ هرشب حرفم را گردن میزنم
تا ناگفتههایم به گردنِ تو نباشد
بگذار خودم به خودم بَد کرده باشم
حرفی نیست
به اندازهی چند دقیقهی آهنگی که دوست میداشتی
پا به پای صدای واژهها
سرم را از چشمانم خالی میکنم
تا صبح دیگر حرفی نیست
مگر تناش
دست که میکشم
چیزی از تو
در سرم زبان باز کند.
_سیدمحمد مرکبیان__