واژههایت در قلب من
دایرههای سطح آب را مانندند!
بوسهات بر لبانم،
به پرندهیی در باد میماند!
چشمان سیاهم بر روشنای اندامت،
فوّارههای جوشان در دل شب را یادآورند!
"فدریکو گارسیا لورکا"
از کتاب: جهان در بوسه های ما زاده می شود /
دفتر ششم: فدریکو گارسیا لورکا / ترجمه: یغما گلرویی
این که با کسی که بی قرار نیست
صبح و شب
گفتگو کنی که انتظار چیست
خنده دار نیست؟
....
خنده دار نیست؟
این که با کسی که در دلش قرار نیست
صبح و شب
گفتگو کنی که انتظار چیست؟
حسن بیاتانی
دلداده
ایستاده روی پلکهام،
و گیسوانش،
درون موهام
شکل دستهای مرا دارد،
رنگ چشمهای مرا...
در تاریکی من محو میشود،
مثل سنگ ریزه ای دربرابر آسمان.
چشمانی دارد همیشه گشوده،
که آرام از من ربوده...
رویاهایش،
با فوج فوج روشنایی،
ذوب میکنند
خورشیدها را
و مرا وامیدارند به خندیدن،
گریستن،
خندیدن
و حرفزدن،
بیآنکه چیزی برای بیان باشد.
" پل الوار"/ دلداده