ما ابرهاى به هم رسیده بودیم
از راهى بسیار دور
حرفى نداشتیم
گریستیم...!
"محمد ابراهیم گرجى"
تا نه از گریه شدم کور بیا
ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند
به نابینایی.
"شهریار"
گر بدانی حال من،
گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریهی
بی اختیارم میکنی...
"وحشی بافقی"
من تمام شهرهای ویران شده ام
سربازهای بسیاری
در چشم هایم شکست خورده اند
و آغوش تو
تنها جای دنیاست
که هنوز دوستش دارم.
مرا ببخش که غمگینم
و وقتی می گویم دوستت دارم
گریه ام می گیرد...
مرا ببخش که
فقط می نویسم
و کاری از دستم بر نمی آید!
"مهسا چراغعلی"
از کتاب: جنگل گریان / بخشی از شعر بلند 13