لب های هر دو مان
شبیه به ماهی ست
بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم
با هم که باشند، دور هم می گردند
سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد
و نمی فهمند آدم ها،
برای چه دلتنگی آن ها را جشن می گیرند
من آینه هم می آورم
این طوری می شوند چهار ماهی، چهار عاشق
که بوسه هاشان را به هم نشان می دهند
تا حال تمام سفره عید باشد.
"رسول ادهمی"
برگرفته از وبلاگ:
عید منی
که باید چراغانی ات کنم
از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی
تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک
عشق نو رسیده منی
که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم
چیزی شبیه خوشبختی
تا وقتی صدایت می کنم
باران اول بهار را هم به یادم بیاوری
عمر تازه منی
که باید به پای تو آن را سوزاند
نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی
نیم دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی
خطای منی
که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند
با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد
با شرمی که خیس در حضور تو می میرد.
"فرنگیس شنتیا"
از مجموعه در دست چاپ: اوی من