زمانی است که از کلمات خستهام
گروه گروه هجوم میآورند
مینشینند در سرم
مثل دستهی پرندگان بر سر درختی
دست بر دست میکوبم
بانگ بر میکشم
میپرند و پراکنده میشوند
یک پرنده خاموش اما
نه میترسد
نه میرود
نه آوازش را میخواند...
"شهاب مقربین"
برگرفته از کانال:
@baran_e_del
به خانه میآیم
تو نیستی
اندوهت مرا سنگ میکند
مثل مجسمه میایستم
در آینه نگاه میکنم
من نیستم
در خیابان باران به من گفته بود
که در خانه چشمانت هستند
در خیابان باران به من گفته بود
که در خانه دلم گرم خواهد شد
و لبانم لبان تو را زمزمه خواهند کرد
در خیابان باران به من گفته بود
باران در آینه میبارد
اندوهت مرا آب میکند
من نیستم.
"شهاب مقربین"
دریا عمیق است
تنهایى، عمیق تر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم.
"شهاب مقربین"
اگر دری میان ما بود
می کوفتم
در هم می کوفتم
اگر میان ما دیواری بودبالا میرفتم
پایین می آمدم
فرو می ریختم
اگر کوه بود
دریا بود
پا می گذاشتم
بر نقشه ی جهان و
نقشه ای دیگر می کشیدم
اما میان ما هیچ نیست
هیچ
و تنها با هیچ
هیچ کاری نمی شود کرد.
"شهاب مقربین"
از کتاب: تاک تیک قدمهات / نشر چشمه
برگرفته از کانال تلگرام آقای بهزاد عبدی
@behzadabdi65
میخواستم دنیا را عوض کنم
دنیا عوض شد
اما کار من نبود
میخواستم انسان را دگرگون کنم
انسانها دگرگون شدند
نه آنگونه که من میخواستم
حالا دیگر
فقط میخواهم
تو را نگهدارم
همانگونه که بودی
بی هیچ تغییری
پیچیده در رویاهای کاغذیام
و تو
میدانم
عوض نخواهی شد
همانگونه که بودی
گریزپا
پرطغیان و تغیّر
ویرانگر
رودخانهی آتش...!
"شهاب مقربین"
از کتاب: این دفتر را باد ورق خواهد زد / نشر آهنگ دیگر
دور بودیم
دور
صدای هم را نمیشنیدیم
نزدیک شدیم
تکان خوردنِ لبها را میدیدیم
صدای هم را نمیشنیدیم
نزدیکتر شدیم
صدای هم را میشنیدیم
کلماتِ هم را نمیفهمیدیم
نزدیکتر شدیم
کلماتِ هم را میفهمیدیم
طعمِ کلماتِ هم را نمیدانستیم
نزدیکتر شدیم
آنقدر که لبها را به هم دوختیم
و کلمات به هم پیچیدند
کلماتِ پیچیده دورمان کردند
دور...
"شهاب مقربین"
۶ خرداد ۱۳۸۸
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
من آویخته از طناب
تو شلیک کردی
تو شلیک کردی به طناب
برگشتم به زندگی
به شلیکِ دستهای تو
اشتباه کرده بودند
دارند دوباره نشانه میروند
قلبم را
حالا درست نشانه گرفتی
بزن
به قلب هدف
زندگی همین است
که شلیک میشود از دستهای تو.
"شهاب مقربین"
گفتم که می روم
می روم
دور شدنم را می بینی
می بینی
از انتهای افق خواهم گذشت
خواهم گذشت
از سرزمین های غریب
که نشانی از ردپای تو ندارند
از اقیانوس ها
که بوی تنت را نشنیده اند
از جنگل
که نمی توانند مثل تو
مرا در خود گم کنند
خواهم رفت
آنقدر دور خواهم رفت
که دور ِ زمین از زیر پایم بگذرد
تا ببینی باز
روبهروی تو ایستادهام!
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
میپرسم
چرا، چرا، چرا
و صورتم را در دستهایم پنهان میکنم
چرا این دستها
نتوانستند کاری کنند
جز پنهان کردنِ صورتم..!
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
درخت پشت پنجره دوستت دارد
دارد دستهایش را تکان می دهد
دارد می رقصد
تو نیز برخیز
برگهای سبزت را تکان بده
میوه های شیرینت را فرو بریز
برقص... برقص
تا دنیا از تو یاد بگیرد
زیبا باشد.
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشز چشمه / چاپ اول بهار 89
دنبال دو کلمه می گشتم
دو کلمه
مانند پچ پچ دو برگ
در گوش هم
یا زمزمه ی دو لب
در جست و جوی یک بوسه
دنبال دو کلمه می گشتم
مانند دو گوشواره
که آویزه ی گوشـت کنم
کلمات صف کشیدند
دسته دسته
دستبند تو شدند
کلماتی که دستت را دوست می داشتند
تو چنگ زدی
از هم گسیختی
رشته ی کلمات را
در هم ریختی
فرو انداختی
هر یک را به گوشه ای.
دنبال یک کلمه می گردم
یک کلمه ی خاموش
مانند یک بوسه
که جمع کند همه ی کلمات را
روی لب های تو
"شهاب مقربین"
برگرفته از وبسایت شهاب مقربین
گاهی صخرهها هم گریه میکنند
ندیدهای تو
هرگز هم نخواهی دید
اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند
نمیدانی چرا
هرگز هم به تو نخواهم گفت
اما گریه میکنند صخرهها
دریاها با خود غمی را میآورند و میبرند
اما صخرهها نمیدانی
وقتی که گریه میکنند ...
وقتی که گریه میکنند ...
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
این همه شعر نوشتم...
آنچه می خواستم نشد.
زمزمه کردم، ورد خواندم، فریاد کشیدم...
نشد آنچه می خواستم.
پاره کردم، آتش زدم، دوباره نوشتم...
نشد!
تو چیز دیگری بودی،
بگو تو را که نوشت
که سرنوشت مرا
کاغذی سیاه کرد!
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشز چشمه / چاپ اول بهار 89
بیا باز فریب بخوریم
تو فریب حرف های مرا و
من فریب نگاه تو را ...
مگر زندگی چه می خواهد به ما بدهد
که تو از من چشم برداری و
...من نگویم
که دوستت دارم
"شهاب مقربین"
جوانیام
گوشهی آغوش تو بود
لحظهای صبر اگر میکردی
پیدایش میکردم
آغوشت را باز کردی
برای رفتنام
شاید حق با تو بود
من دیر شده بودم!
دیر یا زود
مانند یک دستهی گل
باید که حسرتم را در بغل بگیرم و بروم
به خواستگاری آن زن ِ خاکی
که نه نخواهد گفت
آغوشش را باز خواهد کرد
و همه چیزم را خواهد گرفت
و من همه چیزم را به او خواهم بخشید
بی هیچ حسرتی
مگر این حسرت ابدی
که دهانم را میگیرد
دیگر چگونه بگویم که دوستت دارم!؟
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
برفی که میبارید من بودم
تو را احاطه کردم
در بَرَت گرفتم
گونههایت را نوازش کردم
شانههایت را بوسیدم
و پاره پاره ریختم
پیشِ پای تو
بر من پا گذاشتی
کوبیدهتر سختتر محکمتر شدم
تابیدی به من
آب شدم.
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
مرا به آغوشت کشیدی
به
صلیبی که
سرنوشتم
بود!
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی / نشر چشمه
--------------------------------------------------------------
دفتر عشق:
باد میآید
کاغذهایم را
... تو را با خود می برد.
می شود ماه
را با دست هایت نگه داری،
غروب نکند؟
می خواهم
درها و پنجره ها را چفت کنم
و تو را
برای همیشه
بنویسم...
"منبع: نت"
تصویرت را در آب دیدم
تو رفتی
من به دنبال رودخانه راه افتادم ...
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
همهی کلمات
معنای تو را
میدهند
مثل گلها
همه
که بوی تو را
پراکندهاند .
سکوت کردهام
که فراموشت
کنم
اما مدام
مثل زنبوری
سرگردان ،
رانده از
کندویش
دور گلم میگردم .
"شهاب مقربین"
از کتاب: سوت زدن در تاریکی
----------------------------------------------------------------
درباره شاعر:
شهاب مقربین متولد سال ۱۳۳۳، شهر اصفهان است. وی سرودن شعر را از دهه پنجاه آغاز کرد. از شهاب مقربین تاکنون هفت مجموعه شعر چاپ شده و یک مجموعه به نام «رویاهای کاغذیام» نیز در دست چاپ دارد. کتاب «رویاهای کاغذی ام» در برگیرندهٔ گزیدهٔ شعرهای اوست. کتاب «کنار جادهٔ بنفش، کودکی ام را دیدم» جایزهٔ شعر کارنامه را از آن خود کرد. بسیاری از شعرهای او تا کنون به زبان های انگلیسی، سوئدی، کردی و ترکی ترجمه شده است.
+ وبسایت شهاب مقربین