به آن ها نگفته ام
یعنی نگذاشته ام بویی ببرند
که از خواب نمی ترسم
که از مرگ نمی ترسم
.
که از این چهار دیواری نمی ترسم
.
تنها از هرچه تو را نداشته باشد می ترسم
و آن ها که هنوز بویی نبرده اند
برای ترساندنم می زنند
تا حد مرگ می زنند
و در انفرادی می اندازند
به آن ها نگفته ام
که در مرگ نشسته ای
در سلول نشسته ای
در خواب نشسته ای
و انتظارم را می کشی
یعنی نگذاشته ام بویی ببرند هنوز.
"روزبه سوهانی"
برگرفته از مجموعه "تنهایی" انتشارات مروارید/ زمستان ۱۳۹۷
می خواهم هر صبح که پنجره را
باز می کنی
آن درختِ رو به رو من باشم
فصلِ تازه من باشم
آفتاب من باشم
استکان چای من باشم
و هر پرنده ای که
نان از انگشتانِ تو می گیرد …!
"روزبه سوهانی"
بارها به دنیا آمده ام
تا دست کم
یکی از من
مرگ را در آغوشت تجربه کرده باشد.
"روزبه سوهانی"
از کتاب: کشوری با دکمه های باز
------------------------------------------------------
+ دلتنگم..! به اندازه همه دلتنگیهایی که فقط تو میدانی...
فردا
با عطری که دوست دارم
به باد بپیچ
می خواهم قرنی را از یاد ببرم...
"روزبه سوهانی"