چشمت را ببند ببوسمت
بعد از آن سالها...
که بیهوده رفتند
بی آنکه من
هر صبح چرخ بزنم در اتاقت... میان آن همه کاغذ
سنبل ها را روی میز بگذارم
بی آنکه بنشینم روبه رویت
قصه هایت را بخوانی... دنیا مال من شود
چشمت را ببند برگردم
دستانم را بکشم روی شیشه ها
بگویم: شکوفه های پشت پنجره
چقدر بزرگ شده اند...
چقدر باران و بهار
به تن اتاق قشنگ است...
همه چیز را دوباره می سازیم
دوباره می رقصم میان دره ها و
رودخانه ادامه ی دامنم می شود.
"فرناز خان احمدی"
در این هوای ابری
هیچ چیز مرا به اندازه ی تنهایی خوشبخت نمی کند
پس این در نیمه باز را
به روی تو خواهم بست
پس با دلتنگی هام
دو گوشواره ی آبی می سازم
به گوش می آویزم
کاش بگویی
این همه که من نگاهت می کردم
کجای دنیا
مجسمه ی کوچکی میان کتاب ها
با کفش های سرخابی اش
به پنجره ای زل می زند؟
کاش بگویی
جز من
موهای روشن چه کسی
کشیده می شود روی شب های تاریک ات؟
من غمگینم
این در را حالا می بندم
تنهایی
میان دیوارها قشنگ تر است.
از: فرناز خان احمدی
خورشید روسری
روشنی ست روی گیسوی خانه
تو نشسته ای آن سمت آرزوهای مان
من روی تنهایی ات پارچه ای سفید می کشم
و تنهایی ام را می کوبم به دیوار
دوری...
آنقدر که پرنده های غریبه به جای انگشت های تو
می لغزند روی موهایم
من زخمی عمیق ام روی پیشانی این روزهای خوب
من گودالی فراموش شده در این کوچه ی اندوهگینم
خالی شده از نور...
تو را می بوسم
لبهایت روی لبهایم جهان را به هم می ریزد.
از: فرناز خان احمدی
هر چقدر بیشتر آینه را پاک می کنم
چشمانم غمگین تر می شود
خوشبختی
چیزهای کوچکی بود که در دستانت گذاشتم
بوسه های صورتی
که پروانه می شدند
از لبهایم می پریدند
شمع های کوچک رنگارنگ
که می رقصیدند در تاریکی
و مدادرنگی های بی قرار
که قول داده بودند
برای جهان
درختهای تازهتری بکشند
هرچقدر بیشتر در آینه نگاه می کنم
بی تابی ام بیشتر می شود
می دانی؟
من دیگر خودم نیستم
حتی حالا
که تنهایی باران شده است
روی تنم.
از: فرناز خان احمدی
مهرماه 1392
برگرفته از وبلاگ شاعر:
کنار تو هیچ چیز آرام نیست
این ابرها
یک روز پایین می آیند
روبه روی پنجره فریاد می زنند
این اشک های ریزریز
یک روز دریا می شوند
و من
می نشینم گوشه ی اتاق
در خودم غرق می شوم
چقدر عاشق بودم
و نمی دانستم حرف های تو
موریانه های کوچک اند
روی دیوارها می نشینند
حرف های تو
باران تند زمستان اند
و من با دامن نارنجی ام
یخ می زنم
یخ می زنم یک روز...
از: فرناز خان احمدی
-------------------------------------------------------------
درست لحظه ای که تو باید بری
اسیر یه احساس مبهم شدیم
ببین بعد یک عمر پرپر زدن
چه جای بدی عاشق هم شدیم
...
+ دانلود آهنگ جدید و زیبای احسان خواجه امیری به نام «تاوان» ، ترانه سرا: روزبه بمانی
متن آهنگ در ادامه مطلب
ادامه مطلب ...به ع.م
که گفت: منتظر بهارم...
تو چشم به راه بهار بودی
من نشسته بودم روی پله ها
گلدان ها را رنگ می زدم
سبز
سرخابی
نارنجی
آبی
فکر کردم این رنگ ها چیزی به یادت آورده اند
چیزی شبیه گذشته ای شیرین
نمی دانم
شاید باز می خواستی صدایم کنی
با دستهایت... تنم را آتش بزنی
با دستهایت
تار به تار موهایم را ببافی به رویاهایی نزدیک تر
به همین لحظه
که کنار حوض قدم می زنی
و من گلدان ها را رنگ می کنم.
از: فرناز خان احمدی
وبلاگ شاعر: "ترنج نامه"
+ با تشکر از لیلا ی عزیز برای ارسال این شعر زیبا