1)
سرت را بگذار روی سینه های من
جز لابلای این باغ پارچه ای
دیگر جای امن و امانی برای تو نیست
کمی چشم هایت را ببیند
و به قصه های زیر تیغ نرفته فکر کن
به این که مثلا بیدارشویم و باران
همه خون های پاشیده بر صورت تو را شسته باشد
به این که آفتاب از لابلای موهای مشکی ات دوباره بتابد
به تن بخشنده ی گندم زارها کمی فکر کن
به تولد نامشروع گلی از لابلای این درزهای سیمانی
به هرزگی خوشایند باد در میان پیراهن نازک من
به انگشت های کریم و خسته ی خودت
به همه چیزهای قشنگ
تو باید دوباره بخندی
حتی اگر شده برای یک روز بیشتر زنده ماندن من
فردا اگر برای پیدا کردن تکه ای نور تمیز
چمدان بستم و از این جا رفتنی شدم
شک نکن که تو را هم با خودم خواهم برد.
2)
تو می توانی برای کسی که
از او خون زیادی رفته است کاری کنی؟
وای اگر دهان تو
3)
تنم
تنم که گل می کند زیر انگشت های مبارک تو
به جان عزیزت قسم که مرده مرا از گور بیرون می کشند
می گذارند زیر باران گناهانش شسته شود
و آن گاه می گویند برو
هنوز بر تن تو
تکه های کبود نشده از عشق بسیار است
"فرنگیس شنتیا"