ای آرایه ناب
تو نجاتم دادی از خشکی این خانه!
هنگامی که می نگرم
به پیراهن گلدارت
افتاده بر صندلی چوبی
و انتظار شیرینی می کشم که طعم گیلاس می دهد
هر صبح رد رژ لبت روی لبه ی استکان
می بردتم به دشت های کوهرنگ
تا لاله های واژگون بچینم
و جوراب های سفیدت که از سر بی حوصلگی
افتاده بر سر آباژور
خرگوش داستان آلیس است
که من را در گودالش می اندازد
اینگونه تازه آغاز می شود سفرم
به سرزمین عجایب.
"محسن حسینخانی"
چه می کنی با دلت ؟
اگر هزار سال پس از مرگ
ناگهان
بتپد؟
مثل خزه ای سرگردان
سوار بر امواج
گاه گیر کرده به قلاب ماهیگیری
گاه چسبیده به فانوس دریایی بودم
که جزر و مد دریای چشمانت
مرا به ساحل آرامش کشاند
ساحلی بکر و امن
که نامش "آغوش تو" بود.
شاعر: امیرحسین علامیان
اوجِ نژاد پرستی ست
اگر ابرهای سیاهِ بغض دار
این دلسوزانِ کشتزارهای بیحاصل را
هوای خراب بنامیم.