با من حرف بزن!
گلویت
تنوری گرم
که
گندم را به شکل قرص نان
میان
انسان و گنجشک تقسیم می کند
و
لب هایت
شمایل
پیراهن سرخی ست
که
روی بند
زبان
باد را می فهمد.
من
خسته ام
و
خستگی همیشه از پاها رسوخ می کند
وقتی
که ایستاده ای
و
از پشت سر
برای
رفتن آدم ها دست تکان می دهی.
من
خسته ام عزیزم،
و
"خستگی"
واژه
ای است که کارش را بلد است
رنج،
کارش را بلد است
قرص
ها، کارشان را بلدند
و
تنهایی
پنجمین
عنصری ست که انسان را می سازد!
بغلم
کن و با من حرف بزن،
تا
برای روزهای مبادا
استقامت
را
به
شکل استرلیزه
در
پاهایم ذخیره کنم.
"حمید جدیدی"
وبت دیگ بدرد گوزم نمیخوره








ای بی ادب
یلدا را
با یکی مثل تو می خواهم
وگرنه بلندی و کوتاهی شب هایش
بیخ ریش ماه های دیگر...!
#مریم_بترامی
سپاس سمیرا بانوی گرامی
ســـــــلااام خوشحالم وبلاگ فعال میبینم.
درود و سپاس