از تو می گفتم
عطر گل، دنیا را می گرفت
پروانه ها دورم می گشتند!
خدا می خندید!
از تو می گفتم
عطر خاک باران خورده
زمین را مسخ می کرد
چتر ها دست آسمان را می بوسیدند
خدا می خندید!
از تو می گفتم
عطر شراب راه می افتاد
کودکان تلو تلو می خوردند!
خدا می خندید!
از تو می گویم!
که خدا جان خوب بداند...
برای من،
تو...
خدای زیباتر
مهربان تر
خوش عطر تر
و خواستنی تری هستی!
این بار را تو بخند!
"حامد نیازی"
(نامه های سوخته)